#گیلدا
با احساس صدایه ناله ای اروم چشمام رو باز کرد. با اخم نگاهی به دور و اطرافم انداختم و به زور سعی داشتم متوجه اطرافم بشم، نگاهی به خان زاده غرق خواب کرد، چشمام رو مالیدم و اهسته به حالت نیم خیز روی تخت نشستم، صدای ناله های خفیف هنوزم به گوش می رسید. ساعت حدودا 2یا 3 شب بود. پتو رو کنار زدم...