#داستان_کوتاه
#انتقال_روح
#قسمت_سوم
بعد از کلی تلاش و کوشش او را به تخت اتاق خواب رساندم. کفن را از دورش باز کرده بودم و لباس تنش کرده بودم. البته لباس که خب فقط یک پیراهن بلند بود؛ ولی نمیخواستم ل*خت بیدار شود. ممکن بود فکر کند دارم کار وحشتناکی باهاش میکنم، نمی دانم ترجیح دادم لباس داشته...