وقتی دیدم یه مرد گیلدا رو پرس کرده به دیوار و گیلدا هم توی بغلش ول می خوره، خون خونم رو می خورد، حس می کردم داره از سرم دود بلند می شه، پس معلومه هنوزم سر قضیه محمد عبرت نگرفتن، با گام های بلند حرکت کردم به سمت مردک ع*و*ضی،دسته بیلی که توی مسیرم بود رو با خشم برداشتم...
_☆_☆_☆_☆_☆_☆_
صبح همان...