#پارت_صد_هفتاد_شیش
با عصبانیّت اشک چشمهام رو پاک کردم. انگشتم رو به سمتش نشونه گرفتم و با لحن تهدیدآمیزی گفتم:
- ببین آقای به ظاهر ترسناک! من آب از سرم گذشته! یا اون ماسک مسخرهات رو همین الآن در میاری یا گورت رو از اینجا گم میکنی.
مرد ماسکدار ناگهان شونههاش شروع به لرزیدن کرد و با صدای...