داخل ماشین نشستم. یه نگاه سرسری به دور تا دور حیاط انداختم، شاهرخ در حالی که عرق روی پیشونیش رو می گرفت منتظر ایستاده بود،خان زاده داشت با خان صحبت می کرد. منم همراه ایلار خانوم توی ماشین نشسته بودیم، بلاخره خان اومد و روی صندلی جلو نشست، خان زاده دست بلند کرد منم به رسم احترام سرم رو تکون دادم،...