#گیݪدا
صبح بر عکس همیشه که دوست داشتم چشمام رو باز کنم و س*ی*نه ستبر خانزاده رو ببینم، با لپاۍ سرخ اویزون خان باجی رو به رو شدم، در همون لحظه خواب از سرم پرید، سیخ نشستم.
نفسی که توی سینم حبس کرده بودم رو پوف مانند دادم بیرون. دستم رو کلافه توی موهام کردم و پشت گوشم ریختمشون، گیج به اتاق نگاه...