توی ماشین خانزاده نشسته بودیم. این جور که من فهمیدم خونه بابای بهاره میرن، پسره و دختره ادمای خوبی بودن ازشون خوشم می اومد.مهرداد یکی زد به شونه خانزاده و با لبخند شروع کرد حرف زدن:
-داداش اصلا نبودی اون طرف جهنم بود .
خانزاده ساق یه دستش رو روی پنجره گذاشت و انگشتاش رو روی ل*بش کشید. از گوشه...