#پارت68
با نیم نگاهی به فاصله اپن تا پنجره قدی کلبه، نفس عمیقی میکشم.
باید سوار شایا بهشوم و بی توجه به مسیر فقط بتازم و از او فاصله بگیرم.
حاضرم بمیرم اما با آبرویم بازی نشود.
و باید گور پدر پایم را هم بگویم! واقعا الان وقت چلاق شدن بود؟
همچنان که با قدم های اهسته به طرف اپن میرفتم، او را...