#پست۲
#دلنوشت
#صبا_نوشت
#دلنوشت
#صبا_نوشت
به چشمای خودم انقدر باور نداشتم که به اون داشتم،
به دستهای هنرمندم انقدر نمیبالیدم که به اون، تکیه داده بودم. محکم. با خیالِ تخت.
چشمامو بسته بودم، میگفتم:
- همهجا تاریکهها، من از تاریکی میترسم.
چشم بسته هم حضورشو پشت سرم حس میکردم. باورش...