خیلی وقت بود که توی راه بودیم. این پسره هم از اونجا تا اینجا همش داره از تو اون اینه بهم نگاه می کنه دیگه کفرم رو در اورده،با حرص نگاهش رو غافلگیر کردم که دست پاچه چشماش رو به جلو سوق داد،دندونام رو روی هم ساییدم:
-مشکلی هست!؟
یکم هول کرد فرمون رو محکم گرفت و کمرش رو صاف کرد:
-نه چه مشکلی ؟...