#پارت62
کنج لَب هایش، کج شده و حالت خندیدنش خیلی خاص است!
- من فردا برمیگردم.
بادم خالی میشود. پوف عصبی میکشم و حینی که چشم هایم را میبندم و سرم را به عقب خم میکنم، به اسمان دو هوا ی تاریک و روشن خیره میشوم:
- صدرا منو میکشه اگه عماد بفهمه حلق آویزم میکنه، چرا من انقدر صاحب پیدا کردم...