#پارت62
آروم گوشهی دیوار سُر خوردم و به گوشیه توی دستم زل زدم. انقدر بهش زنگ زدم که خودم خسته شدم. لامصب جواب نمیده که نمیده، آب شده رفته توی زمین. صدای جر و بحث مامان و بابا همچنان، حتی بلندتر؛ از پذیرایی به گوش میرسید. بیچاره بابا که به خاطر من مجبوره سر زنشهای مامان رو تحمل کنه. بالاخره...