#گیلدا
خیلی ترسیده بودم. لرزم گرفته بود. پر استرس و حراصون به بیرون امام زاده که یه تیکه مشکی شده بود نگاه می کردم. شب، وحشیانه همه جا رو فرا گرفته بود. روشنی چراغ چمینی های روستا مثل یه ستاره توی اسمون بود.از استرس روی پاهام بند نبودم همش نگران شهرزاد بودم و صد جور فکر و خیال .نکنه اب برده...