Usage for hash tag: پارت53

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان مستعمره | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت53 صدرا می‌خواهد از اتاق خارج شود که با التماس های من و گرفتن تیشرتش، میان چنگال هایم متوقف می‌شود. واقعا طاقت دیدن یک صح*نه ی درگیری را نداشتم! - نه...نه... تو رو به خدا صدرا، فقط بیا بریم. کلافگی، آشفتگی و خشمش را، با کوبیدن مشتش به دیوار خالی می‌کند و با ا*و*ف بلند بالایی که می‌کشد، دست...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان کوتاه سناريوی جایگزین | امـیر والا؏ کاربر انجمن تک رمان

    #پارت53 حامی چشم‌هایم را بسته و با صدا مرا راهنمایی می‌کرد. می‌گفت برایم یک سوپراز دارد! دستم را می‌گیرد و اهسته از پشت در اغوش می‌کشد. لاله‌ی گوشم را می‌بوسد و موهایم را به پشت گوشم می‌فرستد: - رسیدیم، حالا می‌تونی چشماتو باز کنی. اهسته دستم را به طرف چشم بند مشکی می‌برم و با احتیاط ان را بر...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    #پارت53 "یاس" ساعت حوالی یازده شب است که خُرد و خسته چشم هایم را می فشارم و تنم را روی تخت می اندازم. این سه روزی که مادر و خواهر حامی هستند، خدا زیاد کند, خواهر حامی مرا پیر کرده... هر لحظه یک دستور دارد، فقط هم من باید انجام دهم، انگار دارد انتقام می گیرد. دستم را به سمت گیره می برم تا شالم...
  4. Saba.N

    کامل شده رمان واژگون | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    هُوالحق! #پارت53 #واژگون #صبا_نصیری #انجمن_تک_رمان *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد سر از پا برای دیدنش نمی شناختم !علاقه من به رضا حرف یه سال دوسال نیست ولی مشکل دشمنی خانواده هامون بود. از طریق راحله خواهرش باهم در ارتباط بودیم.وای قلبم، گروم گروم می زد. یه حس هیجان غیر قابل درک! مثل اسفند روی اتیش بالا پایین می پریدم. اصلا حواسم به هیچی نبود. یه لحظه برگشتم و با...
بالا