#پارت۴۴
گ*از بزرگی به پیتزای دستم زدم و به شهرام نگاه کردم. نکبت هنوزم باهام سرسنگین بود و فقط با غذاش بازی میکرد. احمقِ گوریل انتظار داشت بابت اون روز تو سینما ازش عذرخواهی هم بکنم. همین که مجبور شدم بهش زنگ بزنم و برای ناهار دعوتش کنم خودش کلیه.
گ*از دیگهای به پیتزا زدم و زیر چشمی به سمت...