...- یعنی الان همهی مسافرها خوابیدن؟!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- نمیدونم شایدم رفتن بیرون بگردن!
حنا کلید اتاق رو از کیفش در آورد و در اتاقمون رو باز کرد، با وارد شدن به اتاق با دیدن مردی که روی صندلی نشسته بود و ققنوس رو لمس میکرد مغزمون رگ به رگ شد!
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان