#پارت_۲
تن خستهاش را به تخت میرساند و روی آن شیرجه میزند. فکرش به شدت مشغول است و از جفتکپَرانیهای همیشگیاش خبری نیست، دارد به این فکر میکند که چه بلایی سر آن خرمگس بیاورند که لایقش باشد...ناگهان بشکن بلند بالایی میزند، اما پشیمان میشود...او لیاقت نداشت که بهخاطر او زندانی شود و...
#پارت_۲
نگاه پر از اشک فرنوش و نگاهِ مات؛ ولی نگرانِ ثریا هر دو به او دوخته شدهاند. به اویی که واقعاً کم آورده است و هیچ توانی برای جنگیدن ندارد! روناک همچون ماهی که از آب بیرون اُفتاده باشد، د*ه*ان باز و بسته میکند؛ اما نمیتواند چیزی بگوید و غدهی لعنتی در گلویش، هر لحظه بیشتر عود کرده و...