...بگذار بیخبر از حال منِ بدحال، خوشبخت باشی.
آخر من خندههایت را دوست دارم!
همان خندههایی که فقط با رفتنت میسر میشد.
خودم بدرقهات کردم تا بروی،
خودم پشت سرت آب ریختم،
و "سفرت سلامت" را دعای راهت کردم.
راه را باز کردم تا بروی!
فقط چون من خندههایت را
با تک تک سلولهای وجودم دوست دارم!
#قسم_همدم
حس خیلی قشنگیه!
وقتی میشی محرم دل یکی.
یکی که بهت اعتماد داره،
یکی تو باورش داری،
یکی که میشه پای ثابت درد و دلهات،
یکی که براش میشی سنگ صبور،
یکی که آرومت میکنه،
آرومش میکنی.
حس شیرینیه!
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه،
حسی که اسم قشنگش
عشقه!
#قسم_همدم
تو همان اتفاقی بودی که وسط زندگی من افتاد!
اتفاقی که برایش رویا ساختم،
همراهش گریه کردم،
خندیدم.
بزرگ شدم،
یاد گرفتم صبور باشم،
یاد گرفتم حرف مردم،
همیشه حرف مردم باقی میماند!
تو همان اتفاقی بودی،
که مرا به مهمترین مرحلهی زندگیام رساندی!
تو همانی بودی،
که مرا به دنیای عاشقی کشاندی!
#قسم_همدم
...دارد!
آدم یکهو دلش بهاری میشود،
یکهو دلت ضربان میگیرد،
یکهو دلت خیلی چیزها میخواهد!
مثل یک تکه یخ،
که قل بخورد تا تهِ تهِ دلت
و تمام وجودت را خنک کند،
از خنکای خود
و از شیرینی عشق!
وقتی با هم قدم بر میداریم،
وجودم را نسیمی خنک فرا میگیرد،
و ته دلم را قرص میکند به این بودنهای قشنگ...
...زیباترین عمل دنیا!
عجیب است، نه؟
آخر بعضیها لایق آن هستند
که به خاطرشان درد بکشی.
برای همین است که آن درد جانکاه، شیرین میشود؛
چون کسی که به خاطرش اشک ریختی،
ارزشش را دارد
که برایش حتی بمیری.
بعضیها لیاقت زخم خوردن را دارند،
مثل تو!
که صدمه زدی به من؛ اما،
ارزش صدمه دیدن را داشتی.
#قسم_همدم
عاشق تو بودن برایم مثل یک راز بود!
رازی شیرین و بزرگ،
میان من و دل دیوانهام!
قرار نبود تو بفهمی،
نمیخواستم که بفهمی!
من نمیخواستم این عشق را فاش کنم؛
اما ناگاه به خود آمدم،
دیدم همهی کلمات راز مرا میدانند.
این است که این روزها،
هر چه مینویسم،
میشود عاشقانهای برای تو.
#قسم_همدم