#پست8
#تیامو
فرزین را میشناسد. نیازی به این نبود که کسی او را نشان دهد. پسربچهی تُپُل و شیطانِ کوچه که جز آزار و اذیت کردنِ دیگر بچهها، کار و بارِ دیگری نداشت.
با دیدنِ او در میانِ جمع کودکان، با اخم و حرص میغزد:
-فرزین غلط کرد!
سپس حنانهی گریان را در آغوشش سفت بالا میکشد و قدمی به سمت...