#پست_هفتادوسه
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
- آوش چیزی نمیگه؟
ظرف میوه را روی میز قرار دادم و با حفظ همان لبخند ژکوندی که از ابتدای آمدنم به خانه روی ل*بهایم نشسته بود، به عقب چرخیدم. یکی از ساحلیهای ضخیمش را به تن کرده بود و به روی موهای کمپشت و خوش حالتش شال بافتی انداخته بود. نفسی چاق...