#پست_هفتاد
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
ل*بهایش بیصدا نامم را ادا کردند و به من فرصتی برای چیدن کلمات در کنار هم دادند. دست دیگرش به مددم شتافت و همین که قصد هدیه دادن آغوشی دیگر کرد، سری به طرفین تکان دادم و مخالفت کردم:
- نه. بذار بگم. بذار بگم که بیشتر از این درد نکشم. حتی اگه منو نبخشی،...