#پارت۴۸
از خستگی خمیازهی بلندی کشیدم و بیحوصله به تختهای که تندتند با ماژیک سیاه میشد نگاه کردم. لعنتی! حتی حال نداشتم خودکار دستم بگیرم.
کلافه دستی به سرم کشیدم و به جای خالی بِزی نگاه کردم. باز معلوم نیست این بشر زنگ تفریح کدوم بدبختی رو کتک زده که خِر کشش کردن دفتر. به ابلفضل هاری گرفته...