#پارت47
روی سینِه اش مینشینم و با تمام توان گ*ردنش را میفشارم.
حتی در این حال هم که دارد خفه میشود میخندد!
با خنده و چهره ی مچاله شده، مچ دستم را میفشارد و قصد دارد قفل انگشت هایم را باز کند اما نمیشود.
این بار دیگر از او نمیگذرم. بحث رها یا قولی که به او دادم یا اطمينانی که به من کرده...