#پست3
بهت قول میدم؛ یه روز که دست تو دستِ هم و زیرِ نمنمِ بارون قدم زدیم؛ غرقت کنم.
بسه هر چی که من روزها و شبهام رو غرق تو شدم؛ غرق شب موهات و اون چشمهای پدردرآرِ لعنتیت!
قول میدم درست لحظهای که بارون تموم شد و رنگینکمون زد به اون صورت خوشگلت، لابهلای موج موهای فِرَم غرقت کنم.
بیاهمیت...
#پست3
گریه میکند. التماس میکند و نمیداند چقدر مشت و سیلی بر شیشهی ماشین میکوبد تا به مردم نشان بدهد که در مخمسه گیر افتاده است و کسی باید کمکش کند و ا*و*ف به مردم و بیخیالیشان که تنها کاری که با دیدن ریحانهی گریان و جنبان در ماشین کرده بودند، با تعجب خیره شدنشان بود و بس!
سرعت ماشین...
#پست3
ماهی بودم، دریا بودی.
تلخیهایت شور بود. دلِ منِ از دیارِ آب شیرین را میزد!
به گناه و به هوسهای زودگذرِ لجنناک آلوده بودی!
و من چه احمقانه تن میدادم به کُشته شدن، به تمام شدن!
موجهای غرورت بلند بود و سهمگن؛
چنان بر تنم تازیانه میزدند که انتهایی جز پسزده شدن به ساحل بغض و اشک...