#پست_هجدهم
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
در یک حرکت آنی عقب کشید که تنم به عقب پرت شد و نفس حبس شدهام بیرون پرید.
نفسزنان نگاه عصیانگرش را سراسر صورتم گرداند و با همان صدای زمخت و عصبی ل*ب زد:
- از من دور بمون رستا کرامت! من دیگه کبریت بیخطر نیستم. یه انبار باروتم که منتظر یک جرقهی توعم...