دلبر جان...
تا به این سن که رسیدهام، هزار مدل مرد را در ذهن کوچک و گاه بزرگ خویش تصور کردهام.
مرد باید قد بلند باشد، اندکی چهارشانه، صدای بم و ته ریش پرکلاغی!
مرد باید قد بلند باشد، چهارشانه و تنومند، صدای کلفت و ریشهای پرکلاغی!
مرد باید قد بلند باشد، چهارشانهام نبود فدای سرش! صدای بم و ته ریش مردانه!
مرد باید قد متوسط باشد، هیکلی معمولی، صدای عادی و گاهی چهرهای همراه با ته ریش!
مرد باید....
مرد باید مرد باشد!
قد بلند؟ خیر! قد کوتاه؟ خیر! قدش هر چقد که میخواهد باشد... چه فرقی میکند قدش ۱۷۰باشد یا ۱۹۰؟ قد صداقتش چقدر است؟ قد مرام و مردانگیاش چه؟ باید دو متر هم بگذرد! هیکل ورزشی؟ خیر! لاغر؟ خیر! وزن جربزهاش چقدر است؟ وزن دروغگویی و پنهان کاریاش چه؟ صدای بم؟ خیر! صدای کلفت؟ خیر! صدای نازک؟ خیر! صدای شجاعتش کلفت است یا نازک؟ صدای عشقش چه؟
ته ریش پرکلاغی؟ خیر! شش تیغه و سفید؟ خیر!
پس زمینه قلبش چه رنگیاست؟ سیاه یا سپید؟ رنگ افکار و تفکرش چه؟
مرد باید... بایدی در کار نیست! مرد، مرد باشد...خواه با قد کوتاه و قامت متوسط، خواه با قد بلند و قامتی تنومند.
مرد من اما باید تو باشد...
درست خود تو! قد صداقتش دو متر و وزن جربزهاش بالای ۴۰۰کیلو! صدای شجاعتش بم اما صدای عشقش کلفت!
پس زمینه قلبش سیاه نه اما خاکستری و رنگ افکارش مانند پر قو!
به راستی که مرد باید تو باشد...
*شقایق مهرلوس*
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان