گاه گاهی آهسته از کوچه ی قلبم عبور کن
گاه گاهی دستی تکان بده
در گذرگاه شکسته ی قلبم
آرام آرام گام بردار
گاه گاهی لبخندی بزن
بگذار خطوط لبانت
هماهنگ شکستگی هایم شود
بگذار چهره ی بشاشت
مرهم زخم هایم شود
گاه گاهی بیا
درون سرزمین کوچکم بنشین
اتراق کن
چای بنوش
خستگی هایت را فراموش کن
به من نگاه کن
به من نگاه کن
به من نگاه کن
گاه گاهی برگرد
بمان
نرو
بگذار خاطره ی تلخ نبودنت
تداعی نشود
کمی بیشتر بنشین
چیزی نمیشود
بیشتر بنشین و ببین
خوب کلبه ی کوچک شکسته ام را ببین
تمامش از تو پر شده است
سکوت کرده ای
بگذارم پای رضایت خاطرت
یا پای رضایت کارت؟
یا شاید هم حرف هایت ته کشیده
مهم نیست فقط
گاه گاهی سری بزن
باز هم از گذرگاه قلبم عبور کن
ناگهانی رفتنت
تاریخ سرپل ذهاب را درونش تکرار کرد...
گاه گاهی...
*شقایق مهرلوس*
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان