سختتر از زندگی،
تظاهرهایی است که ما میکنیم.
زندگی ما، پر از تظاهر هاست.
تظاهرهایی که ما عاشقانه تظاهر میکنیم؛
و تظاهر هایی که زجر میکشیم و تظاهر به خوشبختی میکنیم.
ما خودمون رو تغیر میدهیم
تا بقیه خوششان بیایید؛
اما هرکسی که بخواهد ما را دوست داشته باشد؛
اونچیزی که هستیم رو بیشتر دوست دارد؛ تا آنچیزی
که تظاهر میکنیم.
کاش یه قانون بود که میگفت:
تظاهر به هر چیز ممنوع!
نه اینکه همه ما را مجبور به تظاهر کنند و بگویند، این گونه باش تا سنگین باشی و پشتت حرفها نباشد.
کاش مردم ما یاد میگرفتند که کاری به کسی نداشته باشند تا کسی محبور به تظاهر نباشد.
ایکاش!
ما حرفهامون رو تو دلمون نگه میداریم، نگه میداریم؛
وقتی به خودمون میآییم که میبینیم مجبوریم همون شکل، به تظاهر هامون ادامه دهیم؛ چرا که مارا اینطور شناختهاند.
تظاهر میکنیم به شادی،
تظاهر میکنیم به خوشبختی!
ولی فقط تظاهره!
چون گاهی در همون لحظه که باید تظاهر کنی؛
بغضی سمجانه خودش رو تو گلوت نگه میداره و انقدر خودش رو تو گلوت نگه میداره تا
موفق میشه و میشکنه.
تظاهر هم خیلی سخته!
دلم میخواد با آدمها حرف بزنم.
دلم میخواد بگم که چقدر دوستتون دارم!
ولی حیف که من از تظاهر خوشم نمیاد؛ پس ترجیح میدم واقعیت و بگم!
بگم که چقدر از رفتاراتون بدممیاد!
بگم که متاسفانه من مثل شما، آدم تظاهر نیستم.
سخن نویسنده:
این دلنوشته رو تقدیم به مادرم و زهرای عزیزم میکنم.
امیدوارم خوشحال شده باشید و بدونید که برای خنده روی لبتون، همه کار میکنم و از هیچ چیز دریغ نمیکنم.
هیچ چیز!