سپیده دم جنگ آغاز شد و بیابان چون دریای خون شده بود. پهلوانی بود به نام شیروی دلیر و جویای نام و طوری می جنگید که لشکریان منوچهر به ستوه آمده بودند . وقتی قارن او را دید شمشیر کشید اما شیروی نیزه ای به سوی او پراند و او را زخمی کرد . سام وقتی این وضع رادید به جنگ او رفت اما او گرزی بر سر سام زد و او بی هوش شد. شیروی به جلوی سپاهیان آمد و به منوچهر گفت که گرشاسپ اگر به جنگ من آید جوشنش را از خون لاله گون می کنم. گرشاسپ به سوی او رفت و گرز گران بر سر او کوفت تو گفتی اصلا شیرویی از مادر زاده نشده باشد پس دلیران توران به گرشاسپ حمله بردند و او همه را تارومار کرد.
تور و سلم که این وضع را دیدند آشفته شدند و تصمیم گرفتند شبیخون بزنند. شب وقتی خبر به منوچهر رسید که دشمن حمله کرده سپاه را یکسره به قارن سپرد و خود با سی هزار مرد جنگی به کمینگاه رفت.
تور با صدهزار سپاهی آمد و به جنگ با قارن پرداخت درحالیکه گرم جنگ بودند منوچهر از کمینگاه درآمد و سپاهیان تور از دو طرف به محاصره درآمدند و تور دانست پایان کارش فرارسیده است. قصد فرار کرد اما منوچهر نیزه ای به پشت او زد و از زین او را به زمین کشید و سر از تنش جدانمود . سپس سر تور را همراه شرح فتحش برای فریدون فرستاد و قول سر سلم را هم داد.
خبر مرگ تور به سلم رسید و او ناراحت و هراسان تصمیم گرفت به قلعه ای که در عقب قرار داشت برود . منوچهر فهمید و گفت اگر سلم عقب نشینی کند دژ الانان را آرامگاهش می سازم . قارن به منوچهر گفت : اگر سپاهی گران به من سپاری دژ را تسخیر می کنم ولی باید درفش شاه و انگشتر تور با من باشد تا حیله ای بسازم . منوچهر پذیرفت.
پس قارن با شش هزار مرد جنگی شبانه روانه شد . وقتی به نزدیک دژ رسید سپاه را به شیروی سپرد و گفت : من ناشناس پیش دژبان میروم ومهر انگشتری را نشان می دهم و اگر بتوانم داخل شوم همه کارها درست می شود پس هر وقت من خروشیدم به سوی دژ حمله آورید.
قارن به دژبان گفت : از نزد تور آمده ام او به من گفت که نزدت بیایم و در نیک و بد یارت باشم و همراهیت کنم .وقتی دژبان مهر انگشتر را دید در را گشود .
شبانگاه قارن درفش را برافراخت و خروشید و سپاهیانش به دژ حمله کردند و چون خورشید برآمد از دژ و دژبان خبری نبود . قارن به نزد منوچهر بازگشت و شرح ماجرا را بازگفت .منوچهر با آفرین کرد و سپس گفت :تو که رفتی لشکریانی به سر کردگی کاکوی نبیره ضحاک به تاخت آمدند و چند تن از دلیران را کشتند .
قارن گفت هم اکنون چاره ای خواهیم ساخت . اما منوچهر گفت: تو خسته ای این کار را به من سپار .
نبرد شدید شده بود در این بین کاکوی غریو برآورد و منوچهر نیز تیر از نیام برکشید وبه جنگ پرداختند . کاکوی ضربه ای به کمربند شاه زد و زره را تا کمربند او را برید .منوچهر هم ضربه ای بر گ*ردنش زد که جوشنش چاک چاک شد . بدینسان تا نیمروز جنگیدند .منوچهر چنگ در کمر بند کاکوی برد و با شمشیر س*ی*نه اش را چاک داد . وقتی او کشته شد سلم از ترس تا دریا عقب نشینی کرد اما در آنجا کشتی نیافت .سپاهیان منوچهر به آنها رسیدند و دوباره جنگ آغاز شد . منوچهر به سوی سلم رفت و تیغی به س*ی*نه و گ*ردنش زد و تنش را به دو نیم کرد و بعد سرش را به نیزه کردند .لشکریان سلم پراکنده شدند و بزرگی را فرستادند تا واسطه شود . او گفت: ما گروهی چارپادار و کشاورزیم و کاری به کسی نداریم . ما را به زور به این رزمگاه آوردند و اکنون در خدمت تو هستیم .
منوچهر گفت من به هدفم رسیدم و دیگر قصد جنگ ندارم پس شما هم تن از جنگ بشویید و به خانه و آبادی خود بروید.
منوچهر پیکی به سوی فریدون فرستاد و سر سلم را به همراه شرح جنگ به او تسلیم کرد . وقتی با لشکریان به نزد فریدون رسید فریدون به پیشوازش آمد و به کاخ رفتند .
فریدون به دنبال سام فرستاد و به او گفت : سالیان زیادی از عمر من سپری شده و چیزی از آن نمانده است پس نبیره خود را به تو می سپارم تو یاور او باش پس دست منوچهر را گرفت و به دست سام داد.
شیروی هم به دستور منوچهر با غنائم جنگی آمده بود . پس شاه مالها را به لشکریان بخشید وبعد با دست خود تاج برسر منوچهر نهاد و پند و اندرزهای بسیاری به او داد .
بعد از آن فریدون کم کم رو به پژمردگی گذارد و هر زمان سر سه فرزندش را در برابرش می گذاشت و می گریست تا اینکه عمرش سرآمد.
منوچهر طبق آئین شاهان دخمه ای ساخت پر از زر سرخ و لاژورد و فریدون را در آن قرار دادند و تا یکهفته همه مردم سوگوار بودند.
خنک آنک ازو نیکویی یادگار
بماند اگر بنده گر شهریار
پادشاهی منوچهر
پادشاهی منوچهر صد و بیست سال بود . بعد از گذشت یک هفته از ماتم و سوگ در روز هشتم منوچهر در حالیکه تاج شاهی بر سر داشت بر تخت شاهی نشست و تمام جادو و افسونها را یکسره در هم شکست و جهان سراسر عدل و داد شد . پهلوانان به او درود فرستادند و جهان پهلوان سام برخاست و گفت : پادشاها از تو همه عدل و از ما پسندیدن است پس دلت شادمان باد که جداندرجد شاه ایران تویی . چون تو با شمشیرت زمین را از آلودگان شستی حالا دیگر نوبت ماست که کمر به خدمت بندیم . نیاکان من همه پهلوانان بودند از گرشاسپ تا نیرم همه جنگجو و سپهدار بودند . حالا ما گوش به فرمان شاه و آماده جنگ با بدخواهان هستیم.