بزرگان تاریخ بزرگان تاریخ

  • نویسنده موضوع 'mobin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
میررضی آرتیمانی



میرزا محمد رضی معروف به میررضی آرتیمانی از شاعران و عارفان مشهور زمان صفویه است که در نیمه دوم قرن دهم هجری قمری در روستای آرتیمان از توابع تویسرکان به دنیا آمد. در ایام جوانی به همدان عزیمت و در آنجا مشغول تحصیل شد و در سلک شاگردان میرمرشد بروجردی درآمد. میررضی به علت شایستگی وافری که داشت زود مورد توجه شاه عباس صفوی قرار گرفت و در جمع منشیان و میرزایان شاه در آمد و به همین دلیل بود که داماد خاندان بزرگ صفوی شد. او در سال ۱۰۳۷ هجری قمری دیده از جهان فرو بست. او را در محل خانقاهش در تویسرکان به خاک سپردند. از او حدود ۱۲۰۰بیت شعر به جا مانده در ساقی نامه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
محتشم کاشانی



کمال‌الدین علی محتشم کاشانی شاعر ایرانی عهد صفویه و معاصر با شاه طهماسب اول است. وی در سال ۹۰۵ هجری قمری در کاشان زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در این شهر گذراند. نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمال‌الدین در نوجوانی به مطالعهٔ علوم دینی و ادبی معمول زمان خود پرداخت.مرثیهٔ دیگری نیز در مرگ برادر جوان خود سروده که بسیار سوزناک است. مجموعه‌ای از غزلیات عاشقانه با نام «جلالیه» نیز از وی باقی مانده است. وی در ربیع الاول سال ۹۹۶ هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۰ هجری قمری) درکاشان درگذشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
شیخ بهایی



بهاء الدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی است. وی در سال ۹۵۳ هجری قمری در بعلبک متولد شد. در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد. وی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموعهٔ آنها به ۸۸ کتاب و رساله بالغ می‌شود. از آثار او می‌توان به کشکول، دیوان غزلیات، جامع عباسی (در فقه)، خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و دو مثنوی معروف ” نان و حلوا” و “شیر و شکر” اشاره کرد. وی در سال ۱۰۳۰ هجری قمری در اصفهان دار فانی را وداع گفت. جنازهٔ او را به مشهد انتقال دادند و در مسجد گوهرشاد دفن کردند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
سیف فرغانی



سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی از شاعران عالیقدر نیمهٔ دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی بعد از خروج از زادگاه خود (فرغانه) مدتی در آذربایجان و بلاد روم و آسیای صغیر به سر برده است. به طوری که از آثار او استنباط می‌شود وی اهل تصوف و عرفان بوده و سالها به کسب کمالات معنوی و سیر و سیاحت پرداخته است. مجموعه اشعار او از غزل و فصیده و قطعه و رباعی حدود ده الی یازده هزار بیت است. وی ارادتی وافر به سعدی داشته و بین آن دو مکاتباتی نیز بوده است. این شاعر بزرگوار در سال ۷۴۹ هجری در یکی از خانقاه های آقسرا وفات یافت. قصیدهٔ او که با مصرع «هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد» آغاز می‌شود و گویا خطاب به مغولان مهاجم سروده شده از اشعار معروف این شاعر آزاده است
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
فروغی بسطامی



میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار در سال ۱۲۱۳ هجری قمری در کربلا زاده شد. بعد از فوت پدر به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلیخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسکین» تخلص می‌کرد ولی پس از ورود به دستگاه شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فروغ‌الدوله از فرزندان او به «فروغی» تغییر داد. در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. فروغی در ۲۵ محرم ۱۲۷۴ هجری قمری در تهران درگذشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
اولین ملکه انگلستان

ماری تئودور، نخستین ملکه انگلستان، از سال ۱۵۵۳ میلادی تا سال ۱۵۵۸ میلادی و زمان مرگش به‌عنوان ملکه بر کشور انگلستان حکمرانی می‌کرد. ماری در هجدهم ماه فوریه سال ۱۵۱۶ میلادی و در شهر گرینویچ‌ انگلستان به دنیا آمد. مادر او کاترین آراگون و پدرش شاه هنری بود.

او در سال ۱۵۵۳ میلادی به‌عنوان نخستین ملکه انگلستان و ایرلند تاج‌گذاری کرد. او یک کاتولیک معتقد بود و برای بازگردانی این دین به انگلستان بیش از سیصد نفر را اعدام کرد. در تاریخ از او به‌عنوان ماری خون‌خوار یاد می‌شود. ماری در سال ۱۵۵۸ میلادی و در کلیسای سن جیمز لندن از دنیا رفت. او تنها فرزند پدر و مادرش بود و از همان ابتدا به‌شدت تحت آموزش‌های سنگین قرار گرفت. او ‌توسط معلمان خصوصی ادبیات انگلیسی و آیین کاتولیک را فراگرفت‌.

پدر ماری تمام تلاشش را کرد تا نظر پارلمان برای ملکه شدن دخترش مساعد گردد. شاه هنری با سه زن ازدواج کرد و همسر سوم او یک پسر به نام ادوارد برای او به دنیا آورد اما ماری به علت نفوذ در کلیسای کاتولیک توانسته بود روز‌به‌روز بر قدرتش بی افزاید. داستان سلطنت ادوارد با مرگ او‌ در پانزده‌سالگی به پایان رسید. ماری، بانو جین گری، برادرزاده پدرش که به‌صورت مخفی قرار بود ملکه شود را از میان برد.

ماری در سی‌وهفت‌سالگی ازدواج کرد تا سلطنتش بعد از دوام یابد. او با فیلیپ دوم شاه اسپانیا ازدواج کرد. ازدواج ماری با فیلیپ برایش فاید‌ه‌ای نداشت و باعث شد تا انگلستان درگیر نبردهایی با فرانسه شود. او تا آخر عمرش فرزندی به دنیا نیاورد چ در اثر ابتلا به سرطان از دنیا رفت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
چیاچینگ

جیاجینگ یا چیاچینگ (چینی: 嘉靖؛ پین‌یین:Jiājìng؛ وید-جایلز: Chia-ching)، نام پادشاهی جو هوتسونگ (چینی: 朱厚熜، پین‌یین: Zhū Hòucōng) (زادهٔ ۱۶ سپتامبر ۱۵۰۷ - درگذشتهٔ ۲۳ ژانویه ۱۵۶۷ )، یازدهمین امپراتور دودمان مینگ بود که از ۱۵۲۱ تا ۱۵۶۷ بر چین فرمانروایی نمود.
چیاچینگ پس از رسیدن به قدرت خواست تا القابی در شأن والدین یک امپراتور را به پدر و مادرش، شاه و ملکهٔ شیانگ اعطا نماید و پدرش را پس از مرگ با عنوان امپراتور خطاب نمود. این کار چیاچینگ مورد اعتراض و مخالفت صدها نفر از درباریان که خود در انتخاب او نقش داشتند قرار گرفت اما امپراتور فرمان به دستگیری، شکنجه و قتل آنها داد.
چیاچینگ پیرو تائوئیسم بود و سعی در نابودی بودیسم داشت. او همچنین محراب‌هایی تائویی را در کاخ خود برپا نمود و به دعا برای بخت خوب و عمر طولانی پرداخت. او به شدت به نخست‌وزیر فاسد خود یان جو تکیه داشت و دیگر پست‌های دولتی نیز در این زمان در دست عده‌ای معدود که مورد اعتماد امپراتور بودند قرار گرفته بود. در ۱۵۲۴ صدها نفر از اندیشمندان در برابر دروازه‌های کاخ دست به اعتراض زدند اما به دستور چیاچینگ مورد ضرب و شتم قرار گرفته که ۱۶ نفر آنها کشته شدند و ۱۳۴ نفر نیز به زندان افتادند.
در این مدت بی‌کفایتی مقامات دولتی سبب بروز بحران در مناطق مرزی شده بود و قبایل مغول به فرماندهی آلتان خان، مرزهای شمال‌غربی را مورد تاخت و تاز خود قرار داده بودند. آنها در فاصلهٔ ژوئیه تا اوت ۱۵۲۴، به شانشی حمله کردند، ۲۰۰ هزار چینی را در مسیر خود دستگیر یا قتل عام نمودند، یک میلیون رأس احشام آنها را تصاحب کردند و هزاران خانه را به آتش کشیدند.
در فاصلهٔ ژوئیه تا نوامبر ۱۴۵۷، ژاپنی‌ها و دزدان دریایی، مناطق ساحلی جنوب‌شرقی چین بویژه استان‌های فوجیان و ججیانگ را مورد تهاجم خود قرار داده بودند درنتیجه برای مقابله با حملات آنها که دیگر از کنترل خارج شده بود، ممنوعیت شدیدی بر تجارت خارجی از طریق مسیرهای آبی وضع شد. مقامات محلی ججیانگ در ژانویهٔ ۱۵۵۰ طی دادخواستی تقاضا نمودند که این ممنوعیت تجاری برداشته شود.
در ۱ اکتبر ۱۵۵۰ بیجینگ به محاصرهٔ نیروهای آلتان خان درآمد. آنها نواحی اطراف پایتخت را غارت نمودند اما بدون تصرف شهر عقب‌نشینی کردند. به دنبال این حملات سرانجام دو طرف در آوریل ۱۵۵۱ با یکدیگر به توافق رسیدند تا در ازای اینکه مغولان ۲ بار در سال امکان معاملهٔ اسب‌هایشان با چای و دیگر محصولات چینی را داشته باشند، حملاتشان به مناطق مرزی را متوقف سازند. اما ۶ ماه بعد پس از آنکه چین از دادن دام زنده به آنها خودداری نمود دوباره حملاتشان را از سر گرفتند. چیاچینگ در ۱۵۵۳ دستور به ساخت دیواری جدید در بخش جنوبی بیجینگ را داد تا بناهای مقدس «معبد آسمان» و «معبد کشاورزی» را از حملات مغولان در امان دارد.
در اوایل ۱۵۵۵، دزدان دریایی به منطقهٔ ثروتمند هانگجو حمله کرده و هزاران نفر را به قتل رسانند. به دنبال این تهاجم، دولت چین دست به یورشی گسترده برای سرکوب دزدان دریایی زده و موفق می‌شود تا اوضاع مناطق ساحلی جنوب‌شرقی کشور را برای چهار سال در کنترل خود داشته باشد. ممنوعیت تجارت خارجی از طریق مسیرهای آبی نیز در ۱۵۶۷ لغو شده و چیاچینگ به پرتغالی‌ها اجازهٔ ساخت مرکزی در ماکائو را برای داد و ستد می‌دهد.
همچنین در این مدت شورش‌هایی در نواحی جنوبی چین روی می‌دهد از جمله شورش سربازان در نانجینگ که در اعتراض به کاهش جیرهٔ خود در مارس ۱۵۶۰ روی داد. آنها طی این شورش معاون وزیر را به قتل رسانده، جسد لـ ـختـ‌شدهٔ او را از تاقی آویخته و از او به عنوان هدف تیراندازی استفاده کردند. دولت نیز از بیم بروز دردسرهای تازه از مجازات آنها خودداری نمود.
چیاچینگ پس از حکومت طولانی‌مدت خود در ۲۳ ژانویه ۱۵۶۷ درگذشت. او را در مقبرهٔ یونگ‌لینگ در بخش شرقی آرامگاه‌های دودمان مینگ به خاک سپردند. پس از او پسرش جو تزای‌هو با عنوان امپراتور لونگ‌چینگ به عنوان دوازدهمین امپراتور مینگ بر تخت نشست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
خسرو پرویزدی

خسرو پرویز از 590 تا سال 628ميلادي، پادشاه ايران بود. وی به جای پدرش هرمز چهارم برتخت نشست.
هرمز پدر خسرو، توسط گستهم(بسطام) که از دودمان بزرگ اسپاهبدان بود و دائی خسرو پرویز به شمار می‌رفت، و برادر گستهم،وندوی، از سلطنت خلع شد و به زندان افکنده‌شد.


بهرام چوبين ، یکی از سرداران ارتش که از دودمان مهران(یکی از هفت خاندان ممتاز ساساني) بود، به پادشاهی خسرو تن در نداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. خسرو مجبور شد با قيام بهرام چوبين به مقابله بپردازد. وی قشونی برداشته، بجنگ او رفت اما شکست خورده و متواری شد و باوجودیکه سپاه بهرام، او را تعقیب می‌کردند، از دجله عبور کرده و به امپراتور روم موریس پناهنده‌شد.
خسرو در روم با قیصر توافقاتی کرد. امپراتور مذبور حاضر شد، خسرو را پسر خود دانسته، از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به بيزانس واگذار کند پس از آن خسرو با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت به ایران بازگشت.
در این هنگام بهرام چوبین بعد از شکست دادن خسرو وارد تيسفون شده، به تخت نشسته و به نام خود سکه زده بود. با همیاری نجبای تيسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پیوسته بودند، خسرو در حوالی گنزك آذر آبادگان با بهرام وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت شاهی ایران نشست. بهرام به ترکان پناه برد و در شهربلخ ساکن شد و بعدها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو به سلطنت، در سال ۵۹۱ میلادی به وقوع پیوست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود. داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید: پدر من داریوش بود. پدر داریوش ویشتاسپ بود؛ پدر ویشتاسپ، آرشام بود. هم ویشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست اهورامزدا بود پس از خاکسپاری، تاجگذاری انجام می شد. تنها نوشته ای که ازآیین تاجگذاری برجای مانده نوشته ی پلوتارک درباره ی برتخت نشستن اردشیر دوم است، وی می گویید آیین تاجگذاری از سوی مغان در پاسارگاد انجام می شد که درآن جانشین بایستی جامه ی خود را درآورد و جامه ای را که کورش پیش از شاهی بر تن می کرد بپوشد که با این کار پیوستگی دودمانی گرامی داشته می شد. شاه برای نمایاندن نشستن برتخت باج هایی که به روزگار شاهنشاه پیش بود می بخشید.

نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.

خشایارشا در سن سی و چهارسالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت.

خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی‌خواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران میدانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست می‌کردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومت‌های مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی می‌کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
پادشاهی فریدون


پادشاهی فریدون به پانصد سال می رسد . در این زمان بدیها از بین رفت و همه به آیین ایزدی روآوردند .
وقتی فرانک ازپیروزی فریدون و از بین رفتن ضحاک با خبر شد سروتن شست و به نزد داور جهان شکرگزاری کرد و یکهفته تمام به مردم مستمند مال میبخشید تا جایی که دیگر تهیدستی نیافت سپس بزرگان را در جشنی جمع کرد ودر گنجها گشود و همه را برای فریدون فرستاد.
وقتی فریدون پنجاه ساله شد سه فرزند داشت که دوتای آنها از شهرناز و یکی از ارنواز بود.فریدون یکی از بزرگان را که جندل نام داشت پیش خواند و گفت سه دختر که شایسته فرزندان من باشند پیدا کن . سه خواهر زیبارو از نژاد شاهان که هرسه یک شکل و یک قیافه و قابل شناسایی از هم نباشند. جندل به تحقیق پرداخت و بسیار گشت تا به پادشاه یمن رسید. او سه دختر داشت با همان نشانیها که فریدون خواسته بود. پس به نزد او رفت و پس از ثنا و ستایش از دخترانش خواستگاری کرد. پادشاه یمن ناراحت شد و با خود گفت : من نباید فوری جواب دهم . این دختران از رازهای من آگاهند و از نیک و بد من باخبرند پس به مشورت با نزدیکانش پرداخت و گفت:اگر قبول کنم آنوقت دلم رضا نیست و نگرانم اگر نپذیرم ممکن است فریدون بر من خشم گیرد پس چه باید کرد؟ مشاوران گفتند نباید تو از هر بادی از جا بجنبی و ما غلام حلقه به گوش فریدون نیستیم و از او نمی ترسیم . اگر میخواهی قبول کن وگرنه ردش کن و چیزهایی بخواه که نتواند برآورد.
شاه یمن به جندل گفت : اگر فریدون چنین میخواهد من حرفی ندارم ولی باید سه پسر او را ببینم و سپس دخترانم را به ایشان سپارم. جندل تخت ببوسید و به سوی فریدون بازگشت و ماجرا را گفت. فریدون پسران را فراخواند و موضوع را در میان گذاشت وگفت : باید به نزد او روید و خود را خوب نشان دهید پس پندهایم را بشنوید چون شاه یمن ژرف اندیش است و گنج و سپاهیان بسیار دارد شما نباید خود را ز*ب*ون نشان دهید. او در روز اول بزمی میسازد و شما را مهمان می کند و دختران را که مثل یکدیگرند را می آورد . دختر کوچک جلوی همه است و بزرگتر آخر ایستاده و میانی هم وسط است . دختر کوچکتر را پیش پسر بزرگتر می نشاند و دختر بزرگتر را پیش پسر کوچکتر و وسطی هم پیش پسر میانی است بعد شاه یمن می پرسد که کدامیک از اینها بزرگتر و کدامیک کوچکترند ؟ شما بگویید :آن برترین کوچکتر است و شایسته نیست پیش پسر بزرگتر نشیند و وسطی هم در میان است .
پسران سخنان فریدون را شنیدند و به نزد شاه یمن رفتند . پادشاه یمن به گرمی از آنان استقبال کرد و درست همانطور که فریدون گفته بود دختران را نزد آنها آورد و از آنها پرسید کدام بزرگتر و کدام کوچکترند ؟ پاسخ دادند. شاه یمن متعجب شد ولی چاره ای نداشت و پذیرفت. جشنی گرفتند و ش*ر..اب نوشیدند و زیر درخت گل جایشان را پهن کرد .اما بعد به فکر حیله افتاد . جادویی کرد که سرما و باد گزنده ای بوجود آمد تا بدینسان آنها را بکشد. پسران فریدون از سرما از خواب پریدند ولی به خاطر فر ایزدی و عقل و مردانگی که داشتند جادو و سرما در آنها اثر نکرد .وقتی خورشید سر زد شاه نزدشان آمد و آنها را زنده یافت و فهمید که جادو و افسون به کار نمی آید پس در گنجها گشود و وبزرگان را دعوت کرد و دخترانش را به پسران فریدون سپرد و با خود گفت: از فریدون به من بدی نرسید . بدی از خودم بود که هر سه فرزندم دختر شدند و پسر ندارم . کسی که دختر ندارد خوش شانس است . پس نزد موبدان رفت و گفت ماه باید با شاه جفت شود. بار دخترانش را بست و آنها را با مال و خواسته زیاد فرستاد . وقتی فریدون از بازگشت آنها باخبر شد تصمیم گرفت پسرانش را بیازماید پس خود را بسان اژدهایی درآورد و جلووی آنها را گرفت. پسر بزرگ خود را هماورد اژدها ندید و گریخت. پسر دوم کمانی پراند و فرار کرد اما پسر کوچکتر خروشید و تیر از نیام کشید و نامش را گفت وسپس گفت از برابر ما دور شو تو چون پلنگی هستی که نزد شیران آمده باشد اگر نام فریدون را شنیده باشی با ما چنین نمیکنی چون ما فرزندان اوییم .فریدون ناپدید شد وسپس پدروار به پیشواز پسران آمد. پسران کرنش نمودند و بو*س*ه بر خاک دادند و پدر آنها را به کاخ برد و جایگاه ویژه دادو گفت : آن اژدهای خشمگین من بودم که خواستم شما را بیازمایم و بعد پسران را چنین نام نهاد :تو که بزرگتر هستی نامت سلم باد که تو از کام نهنگ نجات یافتی و در زمان فرار درنگ نکردی و کسی که اندیشه نکند دیوانه است نه دلیر .
پسر دوم که ابتدا دلیری کرد تور نامید و پسری که هم سریع و هم با فکر است و میانه رو و دلیر و هشیار است را ایرج نام نهاد . و بعد نام زن سلم راآرزو و زن تور را آزاده و زن ایرج را سهی خواند . بعد از آن طالع پسران را دید .طالع سلم مشتری با کمان بود و طالع تور خورشید سعد بود و طالع ایرج ماه بود . از طالع چنین فهمید که جنگی در پیش است و طالع ایرج را آشفته یافت و بسیار نگران شد .
فریدون تصمیم گرفت کشور را بین پسران تقسیم کند پس روم و خاور را به سلم داد و توران و چین را به تور داد و ایران و دشت سواران و نیزه وران را به ایرج داد. و هر پسری به سمت کشور خود روان شد و ایرج هم نزد پدر ماند.
روزگاری دراز گذشت و فریدون عاقل مردی سالخورده شده بود . سلم با خود فکر می کرد که بخشش پدر منصفانه نبوده است چون تخت شاهی را به پسر کوچکتر سپرده است پس دلش پراز کینه شد و به نزد برادرش تور پیام فرستاد و از این بی عدالتی سخن گفت و او را هم ت*ح*ریک کرد . تور هم آشفته شد و با او همدلی کرد و گفت: او ما را در جوانی فریب داد وگرنه ما نمی پذیرفتیم .پس پیکی نزد فریدون فرستادند و از بی انصافیش سخن راندند و تهدید کردند که لشکریان را به جنگ او خواهند آورد . فریدون از سخنان فرزندانش رنجید .
کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک
فریدون موضوع را با ایرج در میان نهاد . ایرج گفت: من نزد برادران می روم از خشم برحذر می دارم و به راهشان می آورم.
بدو گفت شاه ای خردمند پور
برادر همی رزم جوید تو سور
به هر حال قرار شد ایرج به نزد آنان رفته و با مدارا آنها را به راه آورد و فریدون هم نامه ای به آنان نوشت و نصیحتشان کرد و گفت برادرتان در مهر و محبت پیشقدم شده است و چند روزی مهمان شماست با او مهمان نواز باشید.
وقتی ایرج به نزد برادران رسید از اندیشه شوم آنان با خبر نبود . سلم و تور وقتی روی پر محبت ایرج را دیدند چهره گشودند و از هیبت لشکریان او ترسیدند پس سلم به تور گفت اگر او را نکشیم بی شک پادشاهی به او خواهد رسید . روز بعد تور به ایرج گفت: تو از ما کوچکتری پس چرا باید تو شاه ایران باشی؟ ایرج پاسخ داد:من نه ایران و نه چین و نه خاور را می خواهم. اگر زمانه چندصباحی ما را بالا برده ولی نباید فراموش کرد که عاقبت همه ما خاک است پس تمام تاج و تخت از آن شما باد با من کینه جویی نکنید. تور از سخنان او سر در نیاورد و نمی خواست آشتی جوید پس کرسی زر به دست گرفت و بر سر ایرج کوبید. برادر زینهار خواست و گفت : ترس از خدا و شرم از پدر نداری؟ خون من دامنت را می گیرد.
به خون برادر چه بندی کمر
چه سوزی دل پیر گشته پدر
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
ولی تور گوش نداد و خنجر بیرون کشید و او را کشت و سر از تنش جدا نمود.
وقتی زمان بازگشت ایرج رسید پدرش مهیای استقبال او شد و همه جا را آذین بسته بود .ناگاه دید سواری سیاه پوش با تابوت زرینی می آید. با آه و ناله نزد فریدون آمد و شرح ماجرا بگفت. فریدون از اسب به زمین افتاد و جامه چاک کرد و خاک بر سر ریخت و نور چشمانش زائل شد. سپاهیان داغدار به همراه شاه به سوی باغ ایرج سرنهادند .فریدون شروع به راز و نیاز با خدا کرد و گفت : خدایا فقط آنقدر امان یابم تا فرزند ایرج را ببینم که به کینخواهی او کمر بسته است . مدتی گذشت و شاه به شبستان ایرج رفت و به ماه رویانی که در آنجا بودند نگریست . دختری به نام ماه آفرید بود که ایرج او را خیلی دوست داشت و اتفاقا کنیزک از ایرج باردار بود. وقتی زمان وضع حمل رسید دختری بدنیا آمد. فریدون او را با شادی و ناز بپرورد تا زمانیکه هنگام شوهرکردنش شد پس پشنگ برادرزاده اش را به ازدواج دختر ایرج درآورد. بعد از نه ماه دختر ایرج پسری بدنیا آورد . فریدون شاد شد گویی ایرج زنده شده است. به درگاه خداوند لابه کرد که کاش می توانستم او را ببینم. خداوند درخواستش را پذیرفت و نور به چشمانش آمد. پسر را منوچهرنامید و به مرور هنرهای شاهان را به او یاد داد و او را صاحب تاج و تخت کیانی کرد.جشنی گرفت و بسیاری از بزرگان ازجمله قارن کاوگان و گرشاسپ و سام نریمان و قباد و کشوادرا دعوت کرد .
به سلم و تور خبر دادند که پادشاه جدیدی به تخت نشسته است . آن دو هراسان شدند و قاصدی نزد فریدون فرستادند و پوزش طلبیدند که گرچه گناه ما بزرگ است ولی تقصیر از ما نیست و جهل بر ما چیره شده بود . اگر منوچهر را نزد ما فرستی در خدمت اوییم و وقتی برومند شد تاج و تخت را به او می سپاریم. فریدون وقتی سخنان پیک را شنید گفت:
کنون چون از ایرج بپرداختید
بخون منوچهر بر ساختید
شما او را نخواهید دید مگر به همراه سپاهیانش به سپهداری قارن و در پشت سپاه او شاپور و در یکدست شیدسب و در طرف دیگر شاه تلیمان وسرو یمن که همگی به خونخواهی ایرج می آیند به همراهی سام نریمان و گرشاسپ جم .
فرستاده به سوی سلم و تور رفت و ماجرا را باز گفت . سلم و تور اندیشیدند و تصمیم گرفتند مهیای کارزار شوند .از چین و خاور سپاهیانی آماده کردند و به سوی ایران حرکت نمودند.
به فریدون خبر رسید که لشکریان سلم و تور به جیحون رسیده اند پس به منوچهر گفت که به هامون سپاه روانه کند و او را به شکیبایی و هوش و خرد نصیحت کرد . دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند. از لشکر خروش برخاست و اسپان به تاخت پرداختند و طبلهای جنگی زده شد . سپاهیان سراپا آهنین به کینخواهی ایرج رفتند. منوچهر چپ لشکر را به گرشاسپ داد و راست را به سام سپرد و خودش با سرو در قلب سپاه بود. طلایه دار سپاه قباد و پشتیبان لشکر گرد تلیمان نژاد بود.
تور به قباد گفت به منوچهر بگو: ای شاه نونوار بی پدر ایرج دختر داشت و تو پسر دختر اویی و شاهی سزاوار تو نیست. قباد پیام را نزد منوچهر برد . منوچهر خندید و گفت : چنین سخنی جز از شخص ابلهی نباید باشد . اکنون که جنگ آغاز شود نژاد و گوهر من آشکار می شود و من کین پدر را از او می گیرم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin
بالا