اعتراف میکنم که:
وقتی کوچیک بودم حدودا 6 ساله بودم داداشم چند ماهه بود.یه روز که مامانم نبود دیدم داداشم داره گریه میکنه گفتم شاید گرسنش باشه رفتم شیشه پستونکشو گرفتم دیدم پره دادم بهش بعد دیدم دهنش کف کرد.بعدا فهمیدم مامانم توش مایع ریخته بود گذاشته بود اونجا تا بعدا بشوره!!!!!!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان