هوای خانه مسموم است!
گردهی نبودنت چون سمی مهلک،
خاطرات را اسیر تختها کرده است...
باران با بیرحمی بر شیشهها میکوبد
و شیشهها ناله کنان از بیرحمی باران،
تو را نفرینِ قاصدکها میکنند!
موزیک بیکلام خندههایت،
گرامافون را هم به سکوتِ اجباری وا داشته است.
اینجا همه چیز جفت و جور است؛
اما نبودنت برای دل تنگ من
چَشم سیاه بیوجدان،
مانند یک سیل مخرب
ناجور است!
گردهی نبودنت چون سمی مهلک،
خاطرات را اسیر تختها کرده است...
باران با بیرحمی بر شیشهها میکوبد
و شیشهها ناله کنان از بیرحمی باران،
تو را نفرینِ قاصدکها میکنند!
موزیک بیکلام خندههایت،
گرامافون را هم به سکوتِ اجباری وا داشته است.
اینجا همه چیز جفت و جور است؛
اما نبودنت برای دل تنگ من
چَشم سیاه بیوجدان،
مانند یک سیل مخرب
ناجور است!