7. از «جملهی فرعی» فراوان استفاده نکنیم.
مقصود از جملهی فرعی، جملهای است که به صورت ربطی یا معترضه و یا جز آن، به جملهی اصلی میپیوندد. جملهی فرعی گاهی در آغاز جملهی اصلی، گاه در میان و گاه در پایان آن قرار میگیرد.
به این جمله توجه کنید:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند که جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید.
در این مثال جملهی اصلی این است: مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند.
جملهی بعدی که به آن ربط داده شده، جملهی فرعی است: جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید.
«که» از جمله حروف ربط در این جمله است.
تا اینجای کار ایرادی دیده نمیشود!
اصولاً بهکاربردن جمله فرعی، در حد و اندازهی مناسب، کاری مناسب است و باعث میشود که از نثر دبستانی پرهیز کنیم. اما اگر جملهی فرعی از حد بگذرد و نوشته را دارای گره و پیچوخم کند، مزاحم خواننده میشود.
مثلاً اگر همین جمله را به شکل زیر بنویسیم، مناسب نیست:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند که جلوهی روشن آن را که بسیاری از عارفان و ادیبان به آن توجه کردهاند، میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او که از نالههای فراق نی سخن میگوید دید.
دیدید که دو جملهی فرعی دیگر بین همان جملهی فرعی اول، افزوده شدهاند. این کار باعث میشود که خواننده نتواند سیر طبیعی جمله را دنبال کند. مناسب است که اینگونه جملههای فرعی به صورت جملهی مستقل درآیند و در جای خود قرار گیرند.
پس ویرایش میکنیم:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارئه میکند که جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید. در این ابیات که بسیاری از عارفان و ادیبان به آن توجه کردهاند، وی از نالههای فراق نی سخن میگوید.
چند مثال که دارای ساختار مناسب هستند:
مثال اول: عظمت هرکلام به ارزش جوهر تربیتی و عاطفی آن بستگی دارد که این، خود، از نفس گویندهاش مایه میگیرد.
مثال دوم: حسینبنعلی، نوادهی رسول خدا، آیتی است برای نشاندادن هرچه در باطن این جهان قرار دارد. او به پا خاست تا جایی دیگر را نشان دهد و جهانی دیگر را.
مثال سوم: سبب استقبال بینظیر از نهجالبلاغه، مزایا و زیباییهای لفظی و معنوی و جامعیت و سبک استواری است که در آن به روشنی نمودار میشود.
مثال چهارم: وضعیت سیـاس*ـی و اجتماعی جامعهی اسلامی به حدی نابهسامان بود که چرخ امامت و پیشوایی و رهبری مسلمانان بر مدار خلافت و جانشینی و اقتدا به پیامبر گرامی نمیچرخید.
مثال پنجم: همهی خطبهها و نامهها و گفتارهای کوتاه نهجالبلاغه که حیات مادی و معنوی بشر را میکاود، آیینهای از عبرت و گنجینهای از حکمت است.
مقصود از جملهی فرعی، جملهای است که به صورت ربطی یا معترضه و یا جز آن، به جملهی اصلی میپیوندد. جملهی فرعی گاهی در آغاز جملهی اصلی، گاه در میان و گاه در پایان آن قرار میگیرد.
به این جمله توجه کنید:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند که جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید.
در این مثال جملهی اصلی این است: مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند.
جملهی بعدی که به آن ربط داده شده، جملهی فرعی است: جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید.
«که» از جمله حروف ربط در این جمله است.
تا اینجای کار ایرادی دیده نمیشود!
اصولاً بهکاربردن جمله فرعی، در حد و اندازهی مناسب، کاری مناسب است و باعث میشود که از نثر دبستانی پرهیز کنیم. اما اگر جملهی فرعی از حد بگذرد و نوشته را دارای گره و پیچوخم کند، مزاحم خواننده میشود.
مثلاً اگر همین جمله را به شکل زیر بنویسیم، مناسب نیست:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارائه میکند که جلوهی روشن آن را که بسیاری از عارفان و ادیبان به آن توجه کردهاند، میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او که از نالههای فراق نی سخن میگوید دید.
دیدید که دو جملهی فرعی دیگر بین همان جملهی فرعی اول، افزوده شدهاند. این کار باعث میشود که خواننده نتواند سیر طبیعی جمله را دنبال کند. مناسب است که اینگونه جملههای فرعی به صورت جملهی مستقل درآیند و در جای خود قرار گیرند.
پس ویرایش میکنیم:
مولوی فلسفهای خاص از زندگی ارئه میکند که جلوهی روشن آن را میتوان در ادبیات آغازین مثنوی او دید. در این ابیات که بسیاری از عارفان و ادیبان به آن توجه کردهاند، وی از نالههای فراق نی سخن میگوید.
چند مثال که دارای ساختار مناسب هستند:
مثال اول: عظمت هرکلام به ارزش جوهر تربیتی و عاطفی آن بستگی دارد که این، خود، از نفس گویندهاش مایه میگیرد.
مثال دوم: حسینبنعلی، نوادهی رسول خدا، آیتی است برای نشاندادن هرچه در باطن این جهان قرار دارد. او به پا خاست تا جایی دیگر را نشان دهد و جهانی دیگر را.
مثال سوم: سبب استقبال بینظیر از نهجالبلاغه، مزایا و زیباییهای لفظی و معنوی و جامعیت و سبک استواری است که در آن به روشنی نمودار میشود.
مثال چهارم: وضعیت سیـاس*ـی و اجتماعی جامعهی اسلامی به حدی نابهسامان بود که چرخ امامت و پیشوایی و رهبری مسلمانان بر مدار خلافت و جانشینی و اقتدا به پیامبر گرامی نمیچرخید.
مثال پنجم: همهی خطبهها و نامهها و گفتارهای کوتاه نهجالبلاغه که حیات مادی و معنوی بشر را میکاود، آیینهای از عبرت و گنجینهای از حکمت است.
آخرین ویرایش توسط مدیر: