****منولوگ برتر****

  • نویسنده موضوع AYDAW
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 568
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
به نام او که مرا قسم داد به قلم Dj):
تک رمانی های عزیز و مهربونمWsdb
باز ایت ایز می
دونت اور تینک Echp

Fa&*@*0جاست فالو می جاست فالو می جاســــــــــــــــــــــــــت فالــــو میBliss%$
دیس تاپیک مث تاپیک قبلیه با این تفاوت که
این شما و این

»منولوگ برتر«
رمان هایی که منولوگ هاشون به دلتون نشسته رو به اشتراک ما بزارید
از رمانای درون انجمنی باشه چه بهتر:)):))

و جی جی جیییییییینگWedg
قوانین:,;^/!
1-اسپم مسپم نداریم
2منولوگ نوشتید نفر بعد رو تگ کنید
3اگه از رمانای درون سایتی هست، نویسنده ی مربوطه رو تگ کنید

Mo*&^از قوانین پیروی کنید و هرگز نشه فراموش
لامپ اضافی خاموش

تا دیدار دیگر
سلام به روی ماهتون:)):))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
حداقلش اينکه اون از دخترش بگه و من هم از محاسن و امتيازات پارسا؛ ولي اينطور نيست و او به
دلخواه خودش، بحث را به دوران قديم کشوند و آخر حرفهاش هم ختم شد به يه کتاب قديمي که يادگار يکي از
عزيزانشه. سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. لبخند تلخي به ل*ب داشت و نگاهش محو انگشتان من بود که روي
جلد زمخت کتاب کشيده ميشد. انگار اصلاً در اين دنيا نبود و با حرکت انگشتانم، همزمان کرهي چشمانش
ميچرخيد.
عميق نگاهش کردم. به يقين ميتونم بگم حس خوبي نسبت بهش ندارم! خيلي احمقانهست ؛ولي من در اولين
ديدار، حس خوبي نسبت به مادرِ دخترِ مورد علاقهي پارسا ندارم! از همون لحظهي ورود، سنگيني و نفوذ نگاهش
آزارم ميداد. نگاهي که فقط متوجه من بود و گهگاهي محض تنوع، روي چهرهي شاد پارسا سرک ميکشيد و
دوباره معطوف به صورت من ميشد. نگاهش حس بدي منتشر ميکرد، خيلي بد! انگار ميخواست با نگاهش جانم
رو بگيره! حس انتقام و کينه دَرَش موج ميزد. جَوِ حاکم بينهايت بد بود؛ جوري که اگه به خودم بود، دست پارسا
رو ميگرفتم و از اينجا ميرفتم! امان از پارسا، امان!
یارسست وفا_کیارش70

Golnaz منولوگ رو بنما گلی:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
پشیمون بود م. از این که اون طور بی پروا ازش خواسته بود م بهم محرم شه، از این که همه چیز رو بهش گفته بود م، از این که برای بار دوم اجازه داده بود م بهم نزدیک شه و چیزایی رو بدونه، که قبل از اون هیچ کس نمی دونست، پشیمون بود م. از این که گذاشته بود م تو پارک بهم کمک کنه، حتی از این که در رو روش باز کرده بود م، پشیمون بود م. من فقط باید مثل همیشه رفتار می کردم اما این کار الآن برام خیلی سخت شده بود و می دونستم هرچی بیشتر کنارش باشم، دور شدن ازش برام سخت می شه.

امید رهایی (جلد دوم) _ deimos
مآنیـا منور نما :))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

•MāNi•

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-22
نوشته‌ها
108
لایک‌ها
2,789
امتیازها
73
محل سکونت
بوشهر
کیف پول من
-11
Points
0
هر دو به خنده افتادیم که به یکباره شیشه لندکروز پایین آمد و پسری که شب گذشته در مراسم ازدواج برادر نازی دیده بود م با لبخندی کج، نگاهش را به من دوخت! چشم هایم از تعجب گرد شد و صورتم از خجالت سرخ که چشمکی زد و با سرعت حرکت کرده و دور شد. لحظه ای در جای خود بی حرکت و مبهوت ایستادم و زیر ل*ب گفتم:
-دیدی عسل آبروم رفت ! آخه دختر چقدر سوتی؟ نیم ساعته خیره شدم به این ماشینه!فکر کردم خالیه نگو این پسره لندهور توش نشسته و حتما تمام حرکات و نگاه های پرحسرت منو دیده ! وای خدایا الان مایلم تبخیر بشم و به ابرها بپیوندم !عه عه عه عه دیدی با چه غروری لبخند یه وری تحویلم داد!
ابرهای بی باران_ Blue berry
Golnaz تو هم رو بنما:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : •MāNi•

•MāNi•

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-22
نوشته‌ها
108
لایک‌ها
2,789
امتیازها
73
محل سکونت
بوشهر
کیف پول من
-11
Points
0
عجله‌ای که از شوق و ذوق دیدنش بود ، حسی ناب بود . حسی که توی توصیف کردنش عاجز می‌شدی حسی که با اینکه سردرگمت می‌کرد قلبت هم به تپش میوفتاد؛ اما یه لحظه فقط برای یه لحظه بغض کردم چون اونجایی که می‌رفتم حق مهتای من نبود . حق مهتای پاک و مهربون نبود . من گناه کردم، من جای اون باید... .
سریع خودم رو جمع و جور کردم مهتا دوست نداشت ناراحتیم رو ببینه. ناراحتی ای که همیشه دارمش اما به خاطر آدم‌های زندگی توی خودم می‌ریزم.
بالآخره رسیدم، به جایی که بوی مرگ و زندگی رو می‌داد.
لبخند تلخی زدم و با قدم‌هایی که گرچه سست بود ن اما شوق داشتن به سمتش رفتم.
منطقِ دلبستگی_ Golnaz
ژیگرم مگ میشه به رمانت سر نزنم cheerleader2 ;bn*&
Golnaz گلی بپر مونو بده:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : •MāNi•

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
عجله‌ای که از شوق و ذوق دیدنش بود ، حسی ناب بود . حسی که توی توصیف کردنش عاجز می‌شدی حسی که با اینکه سردرگمت می‌کرد قلبت هم به تپش میوفتاد؛ اما یه لحظه فقط برای یه لحظه بغض کردم چون اونجایی که می‌رفتم حق مهتای من نبود . حق مهتای پاک و مهربون نبود . من گناه کردم، من جای اون باید... .
سریع خودم رو جمع و جور کردم مهتا دوست نداشت ناراحتیم رو ببینه. ناراحتی ای که همیشه دارمش اما به خاطر آدم‌های زندگی توی خودم می‌ریزم.
بالآخره رسیدم، به جایی که بوی مرگ و زندگی رو می‌داد.
لبخند تلخی زدم و با قدم‌هایی که گرچه سست بود ن اما شوق داشتن به سمتش رفتم.
منطقِ دلبستگی_ Golnaz
ژیگرم مگ میشه به رمانت سر نزنم cheerleader2 ;bn*&
Golnaz گلی بپر مونو بده:))
تنم رو پشت درخت پنهان و سرم رو کمی به راست متمایل کردم. داشتم از لابه لای شاخ و برگ درخت ها می دیدمشون. قلبم تند و بی وقفه می کوبید. چشم های ترسیده م روشون دو دو می زد، چطور باور می کردم؟
صدای اَره برقی، دلخراش ترین صدایی بود که تا به حال شنیده بود م. انگشت های دست راستم رو روی دهنم فشار دادم تا جیغ نزنم، تا فریاد نکشم! حدودا پنج_شش نفری بود ند. مردی با قد متوسط و عصای خاص و متفاوت مشکیش که تا به حال ندیده بود م داشت با یکیشون حرف می زد، بعد از گفتن حرف هاش و تعظیم مرد مقابلش سری به نشونه ی تایید تکون داد و با یکی دیگه دور شد.
کسی سمت چپ ایستاده بود که فقط می تونستم نیم رخش رو ببینم، چیزی باعث شد بیشتر خم بشم تا بتونم اون شخص رو ببینم. فقط سه ثانیه طول کشید تا به سمتم برگرده و مستقیم من رو ببینه! چشم های گرد شده ام بی شباهت به چشم های گرد شده اش نبود .
«اون من رو دید!»
نگاه یکی دیگه اشون هم بهم افتاد، بی وقفه فریاد زد: اقا یکی اون جاست!
ترس، وحشت، ناباوری توی وجودم تزریق شد. همین که نفر دومی که من رو دید به سمتم قدم برداشت فرار رو بر قرار ترجیح دادم.
صدای اشناش به گوشم رسید که با فریاد گفت: بگیرینش!
با تمام انرژی و توانم می دویدم و از لابه لای درخت ها می گذشتم، صدای له شدن برگ درختان زیر پام بی نهایت شبیه صدای له شدن قلبم بود . نفس نفس زدن هام توی صدای پای کسی که دنبالم می کرد گم می شد. شالم دور گردنم افتاد و باد موهای نیمه کوتاهم رو به ر*ق*ص در اورد. نگاهم به رو به رو بود ، شاید اگر خودم رو به رودخونه می رسوندم می تونستم فرار کنم. به سمت سرازیری رودخونه رفتم، صدای شلیک گوله تو جنگل پیچید.
_اخ!
تپش قلبم به هزار رسید و بازوم سوخت. از حرکت ایستادم و دستم رو روی بازوم گذاشتم، می سوخت و خون گرم ازش جاری شده بود . از درد چهره ام جمع شد؛ به عقب نگاه کردم سه نفر به دنبالم بود ند، اون ها اسلحه داشتند و اگر بهم می رسیدند معلوم نبود چه اتفاقی برام می افتاد. برداشتن قدم اول رو در حالی که هنوز نگاهم به عقب بود همانا، و معلق شدن هم همانا!
تن زخمی و خسته ام مسیر سراشیبی رودخونه رو طی کرد و به کنار رود خونه افتاد.
صدای فریاد توی گوشم اکو می شد.
کسی نامم رو صدا میزد، کسی که هرگز باور نمی کردم!
اب سرد رودخونه بازوی زخمیم رو بیشتر می سوزوند. خون تنم توی اب پخش می شد و می رفت. سرعت تپش های قلبم کم و کم تر می شد و نگاهم مات موند.
Shaghayegh_h96
رمان پادام
بهترین قسمتشو کپی نمودی*-* دیدار دو خواهر
بده مونولوگ رو :))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
دنیا از اونطرف دیوار 3 بار با توپ زد به دیوار. رمزمون بود. یعنی پدر
مادرش خوابیدن و من برم اون طرف؛ اما من دیگه نمیتونستم حتی راه برم، چه برسه به اینکه
از رو دیوار بپرم. آروم دنیا رو صدا کردم و ازش خواستم اون بیاد این طرف دیوار؛ اما دنیا مدام
میگفت نمیتونه مثل من از دیوار بپره و میترسه بیفته. همهش میپرسید چرا من اونطرف
نمیرم. من سعی میکردم بهش بفهمونم من فلج شدم. چیزی که هیچکدوممون نمیدونستیم
یعنی چی. من فلج شده بودم و هنوز حتی معنیش رو نمیدونستم. نه کسی بهم گفته بود و نه
من پرسیده بودم. نه کسی بهم گفته بود چه دردی رو در آینده باید تحمل کنم، نه من به کسی
گفته بودم چه دردی رو دارم تحمل میکنم. آخر سر قرار شد یه پله جور کنه و فردا شب هم
دیگه رو ببینیم. برای سر درآوردن از اتفاقی که توی زندگی پدر مادرم افتاده بود، دل تو دلم
نبود. شبِ بعد، وقتی همه خوابیدن، باز پیش دیوار رفتم. از خونهی خودشون با پله اومد روی
دیوار؛ اما حالا میترسید بپره پایین. باز ترسوبازیای بچگانه شروع شد. همین رو بهش گفتم.
تحری*ک شد و پرید؛ اما چون پاش رو موقع پرش جمع نکرد، پاش ضرب دید. همین که
چشمش به من افتاد، زیر گریه زد. اول فکر کردم دردش گرفته و داره گریه میکنه؛ اما وقتی
شروع به حرفزدن کرد، تازه فهمیدم اونی که قراره دردش بگیره، منم.
امید رهایی_جلد اول
deimos

Golnaz @مآنیا از تخدیر رو نمایی کنید ببینم خوندید یا ناچ:))
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW

Shaghayegh_h96

معاونت کل بازنشسته
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-17
نوشته‌ها
1,933
لایک‌ها
13,956
امتیازها
113
کیف پول من
-5
Points
0
گوشی از دستم کف آشپزخونه افتاد و صدای بدی بلند شد، چند ثانیه بی حرکت به گوشی پخش شده روی کفِ سیمانی آشپزخونه خیره شده بود م؛ و حرف آخر حمید که توی سَرم پژواک می شد...هضم اون جمله برای من سخت بود . همینطور هجی کردن کلمه هایی که خیلی وقت از ز*بون کسی نشنیده بود م..شنیدن اون «دوستت دارم» از ز*بون حمید با تمام ابراز علاقه هایی که رفیع کرده بود فرق داشت...اون لرزش صدا و اون لحن کلام، بدون شک توی اون شب سرد و ساکت اومده بود تا دل محبت ندیده ی من رو به یغما ببره.
سیب های کال
~پارسا تاجیک~
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Shaghayegh_h96

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
گوشی از دستم کف آشپزخونه افتاد و صدای بدی بلند شد، چند ثانیه بی حرکت به گوشی پخش شده روی کفِ سیمانی آشپزخونه خیره شده بود م؛ و حرف آخر حمید که توی سَرم پژواک می شد...هضم اون جمله برای من سخت بود . همینطور هجی کردن کلمه هایی که خیلی وقت از ز*بون کسی نشنیده بود م..شنیدن اون «دوستت دارم» از ز*بون حمید با تمام ابراز علاقه هایی که رفیع کرده بود فرق داشت...اون لرزش صدا و اون لحن کلام، بدون شک توی اون شب سرد و ساکت اومده بود تا دل محبت ندیده ی من رو به یغما ببره.
سیب های کال
~پارسا تاجیک~
پلک زدم، سنگ دل، بی رحم و نا شناخته به نظر می اومد.
پوزخندی زدم و روم رو برگردوندم.
_داری تقاص ناکامی هات رو از بقیه می گیری!
چونه ام رو محکم گرفت، درد توی فکم پیچید.
_ناکامی های من فقط یه مسبب داره!
دستش رو پس زدم و ایستادم.
_ناکامی هات چی بود ه که این قدر پست شدی؟ که خنجر می کشی و عین خیالت نیست؟
مشت محکمی به قفسه ی س*ی*نه اش زدم و با فریاد گفتم: قلب داری؟ هیچ می فهمی داری چه غلطی می کنی؟ چرا ادم هات اسلحه دارن؟
دستم رو بالا گرفتم.
_به من شلیک کردن! اگه مرده بود م چی؟ برات فرقی نداشت؟ تو چطور ادمی هستی؟
با چشم های که از اشک لبریز شده بود نالیدم: اصلا ادم هستی؟
صدام تحلیل رفته بود اما ادامه دادم: پول چی رو برات جبران می کنه؟
اخم داشت، متنفر شدم از این لحظه... چقدر سخت بود مواجه شدن با این پولاد!
رمان پادام
Shaghayegh_h96
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

AYDAW

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-01
نوشته‌ها
684
لایک‌ها
15,299
امتیازها
93
کیف پول من
3,769
Points
0
من رو زد!
دخترها تازه به خودشون اومدن و به طرفم پاتند کردن. اینبار بیصدا اشک برای خودم ریختم.
هنوز بهتزده، دست روی گونه گذاشته، به هرمز نگاه میکردم.
فریبا و رویا از شانه و زیر بغلم گرفتن و بیحس همراهشون به سمت پایین کشیده شدم. نگاه آخر هرمز پر از
پشیمانی بود. شرمنده بود برای زدن من یا مهرویی که بیهوش تو اتاق بود؟
بهاره گندمی_لانه ی ویرانی
واقعنی کسی تخدیرو نخونده://////
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : AYDAW
بالا