داستان ترسناک داستان/کلبه ی سوخته

  • نویسنده موضوع ~**majhol**~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 88
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

~**majhol**~

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,164
امتیازها
63
کیف پول من
-72
Points
0
مثل فواره از سرش خون بیرون میزد

مرد تند تند نفس میکشید

برای بار دوم تبرش رو بالا برد و تبر

را به شکم ملیحه زد

دقایقی بعد جسد بیجان ملیحه را کشان کشان

داخل کلبه برد از کف کلبه

به زیر پله ای که راه داشت کشوند

و آنجا رو کند و خاکش کرد

دستی به پیشانیش که از عرق

خیس شده بود کشید

و از پله ها بالا امد

در را پوشاند و

و نفت کف کلبه ریخت

کبریتی کشید و کلبه را آتش زد

سریعا از آنجا دور شد

دود ها کمی بیشتر نگذشت تا متوقف شدن

بدنه کلبه بدون اینکه بسوزه پا برجا ماند

آتش داخل کلبه به سمت زیر زمین شعله ور

شد و داخل گور گل آلود ملیحه رفت

از داخل شکم پاره شده ملیحه که با خون و خاک

آجین شده بود آتش به از د*ه*ان به ب*دن طفل کوچک

منتقل شد و آن طفل بشکلی آتشوار از گور برخواست

و جای گریه خنده وحشتناکی سرداد

سپس آتش اورا سوزاند و سیاه شد

بعد شکل دیگری بخود گرفت

به شکل همان سگی که فرشید را گ*از گرفته بود در آمد….

از صدای خنده بهوش آمدم

چشمانم هنوز تار میدید همه جارو

مینا کف کلبه کنارم افتاده بود

صدای قه قه طفل توی سرم میپیچید
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

~**majhol**~

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,164
امتیازها
63
کیف پول من
-72
Points
0
یکدفعه از کف کلبه بشکل وحشتناکی

آتش بیرون زد و تمام در و دیوار کلبه را گرفت

اینبار بشکل فجیحی میسوخت

چوبها گداخته شده بودن و حرارت عجیبی میدادند

مینا رو بلند کردم و کشان کشان به سمت در کلبه رساندم

که بسته شده بود با لگد بهش کوبیدم

چند لگد دیگه زدم تا بالاخره شکسته شد

آـنقدر دود تو گلوم بود که بشدت سرفه میکردم

مینا رو بیرون کشیدم و خودم هم کنارش روی زمین افتادم

کلبه گر گرفت و داشت تبدیل به خاکستر میشد

که یکدفعه آن سگ سیاه بالای سرمان برگشت

دهانش رو باز کرد و صدای خنده کودک ازش بلند شد

از جا بلند شدم پرشی کرد و منو خودش رو به داخل کلبه پرت کرد

چشمانش مثل آتیش سرخ شده بود

همین که آمدم بلند شم زوزه ای کشید

و با یک پرش روی من دریچه کف کلبه شکست

و کف زیر زمین افتادم

کنارم همان تبر که حالا کهنه شده بود رو برداشتم

سگ با دیدن آن تبر وحشتزده زوزه کشید

و خودش را به دیوار کلبه میکوبید

تبر را بلند کردم و دیوانه بار چندین دفعه به سگ زدم

جای خون آتش از داخلش بیرون زد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

~**majhol**~

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-09
نوشته‌ها
436
لایک‌ها
1,164
امتیازها
63
کیف پول من
-72
Points
0
سپس تبدیل به خون شد و روی خاک جاری شد

چوبی از سقف روی دریچه افتاد

دود همه جا رو گرفته بود

از شدت دود بیهوش شدم

وقتی چشمانم رو باز کردم

فرشید رو کنارم دیدم که با پاهای پانسمان

شده کنارم نشسته و نگران من رو نگاه میکرد

مینا هم مثل دیوانه ها گر*دن کج کرده بود

داخل همان بیشه بودیم بوی سوختگی می آمد

روبروم کلبه رو دیدم که سوخته و سیاه شده بود

دور و ورمان یک ماشین اورژانس و دو ماشین پلیس محلی بود

پلیس در حال بازجویی از مینا بود: مینا هم در حالی که بهت زده بود

میگفت: چیزی یادم نمیاد…فقط وقتی که بسمت کلبه آمدم

درش باز بود وارد شدم یکدفعه بیهوش شدم دیگه هیچ چیز یادم نیست

وقتی هم چشم باز کردم شمارو دیدم

سربازی که کنار افسر پلیس بود

گفت: جناب سروان …این پسره (فرشید)

رو داخل رودخانه پیداش کردیم گویا

از درد بیهوش شده بود

سپس رو به من گفت: تو اون زیر چکار میکردی؟

منم قضیه رو از سیر تا پیاز بهشون گفتم…

بعد از آن قضیه دیگه هیچوقت دست به تجسس نزدیم

هنوز هم نمیتوانم با فرشید و مینا درست راجب آن شب صحبت کنم

تنها یکبار راجب حضور یکدفعه پلیسها آنجا پرسیدم..که فهمیدم

آن موقع که داشتیم از حیاط عبور میکردیم..گوشی موبایلم از جیبم می افتد

چند دقیقه بعد یکی از دوستانم بهم زنگ میزنه و آن صدای جیغی

که فرشید روی موبایلم گذاشته بود باعث میشه خاتون توجه

خاتون خانم جم شه و درجا به پلیس زنگ بزنه و در نهایت…

از بعد آن قضیه دیگه هیچوقت مینا کابوس ندید

و توانست طعم خواب راحت روبچشه

روح شیطانی که ناخواسته وارد ب*دن کودک قربانی هم شده

بود و باعث شده بود داخل جسم سگ بره هم بوسیله من از بین رفت…

و بالاخره این کابوس پایان یافت...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا