دلنوشته هم‌آواز|Golnaz کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 562
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
<< به نام خالق غم... >>
نام دلنوشته: هم‌آواز
نام نویسنده: Golnaz
ژانر: تراژدی

مقدمه:
دنیای من سیاه‌رنگ شده... .
می‌گویم سیاه؛ اما خود می‌دانم از سیاه‌هم سیاه‌تر است... .
من همانند آدمی هستم که در ژرفایی عمیق افتاده! در درون این ژرفا، نفس‌ام می‌گیرد... چشم‌هایم تار می‌شود و در آخر پرده‌ای هم‌رنگ دنیایم، دیدگانم را می‌پوشاند... . آن‌چنان که می‌گویند قوی نیستم! من در برابر این سیاهی دوام نیاوردم و از پا افتادم... .

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
گاهی نگاه‌ات به دخترکی که از کنارت می‌گذرد، می‌خورد. صورت خندان و شادابش را که می‌بینی، اشک به چشم‌هایت راه پیدا می‌کند! دیدگانت را تار می‌کند؛ اما می‌جنگی! نمی‌خواهی اشک بریزی تا توجه کسی به سویت جلب شود! تا ترحم نگاه‌شان را ببینی؛ اما باز هم تصویر آن دخترک شاد و خندان، روی پرده‌ی چشم‌هایت پررنگ می‌شود... غبطه می‌خوری به او! حسادت در وجودت رخنه می‌کند. با خود می‌گویی:« کاش من به جای اون دختره بودم! خیلی شاد بود، برعکس من!» اما، خوب می‌دانی که این آرزوها هیچ‌وقت برآورده نمی‌شود و این خنجری‌ست که س*ی*نه‌ات را می‌شکافد، خنجری که آغشته به زهری از ج*ن*س «حسرت» است... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
چشم‌هایت را که می‌بندی، همه‌چیز رنگ سیاه به خود می‌گیرد؛ اما باز بودن چشم‌های من فرقی با بسته‌ بودنشان ندارد.
مقصر اصلی کی‌ست؟
من؟
دنیا؟
چشم‌هایم؟
یا
آدم‌ها؟
قطعاً آدم‌ها!
انسان‌ها انسان نیستند...
همه
خاکستری رنگ شدند...
انسانیت چیست؟
انسانیت همان صادق بودن،
درک کردن،
نیکو بودن،
باخدا بودن،
مهربان بودن،
ساده بودن،
و
یک‌رنگ بودن است!
هر کس که همه‌ی این ویژگی‌ها را داشته باشد،
انسانیت دارد و «انسان»است... !


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
تلخ است!
زندگی را می‌گویم!
دنیا را مثال می‌زنم...
طعم سرنوشتم را می‌چشم...
تلخ است!
همانند زهر!
زهر حسرت...
همه‌ی ما انسان‌ها در زندگی‌مان یک چیز را نداریم...
یکی محبت...
یکی خانواده...
یکی لبخند...
اما،
یکی هیچ ندارد...
این‌جاست که لبخند تلخی می‌زنم و بی‌هوا زمزمه می‌کنم:

« خدایا شکر!»

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
ساده‌اند کلمات!
ساده‌اند؛ اما پیچیده!
هیچ‌وقت نتوانستم درک‌شان کنم...
قدرتمند شده‌اند...
یک کلمه
ما را،
زخمی می‌کنند
و
یک کلمه‌ی دیگر
مرهم زخم‌مان می‌شود... !
به راستی،
کارشان چیست؟!
کُشتن
یا
زنده کردن؟
عاشق کردن
یا
افسرده کردن؟
درون چاه انداختن
یا
طنابی محکم شدن؟
هیچ وقت نفهمیدم... !
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
حسادت...
طعمش را همه چشیده‌اند!
من نیز چشیده‌ام... .
حس تلخ، همراه با تیزی‌ست. این‌که عشقت، خواهرت، خانواده‌ات یا... کسِ دیگری را باارزش‌تر از دوست داشته باشند، عذاب‌آور است! این‌که عزیزترین فرد زندگی‌ات، تو را به همان اندازه دوست نباشد، غمگین کننده است.
من! حسود شده‌ام.
دلگیرم و ناگهان چهره‌ام مغموم شده.
این‌ها تأثیر همان عشق است... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
شده‌ام هم آواز...
هم‌آواز غم و یا
هم‌آواز آتش...
می‌خوانم غافل از‌ این‌که خواندن مرا درون حفره‌ای می‌اندازد!
می‌خوانم، غافل از این‌که اشتباه است!
غافل از این‌که می‌شود یک اشتباه...
اما! اما من این اشتباه تلخ شیرین را دوست دارم. من...
من چه؟!
نمی‌دانم...
هیچ‌چیز و هیچ‌کس را نمی‌یابم...
جز، هم‌آواز!

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
باز هم آموختم! باز هم فهمیدم...
زندگی یک معلم برای من شده...
آری... .
آموختم که گاهی باید ساکت شوم.
حرف نزنم و به انسان‌ها خیره شوم.
هم‌آواز ندای قلب شوم و بی‌هدف راه بروم.
هر چه که شد، شد!
مهم نیست...
هم‌اکنون هیچ‌چیز مهم نیست.
هیزم بیشتری درون آتش نمی‌ریزم، بی‌هدف به آتش زل می‌زنم و منتظر فروکش شدن‌اش می‌شوم.
خاموش شد! اما باز هم سکوت می‌کنم...
هم‌آواز سکوت می‌شوم و ساکت می‌شوم.
ل*ب باز نمی‌کنم! فقط به هیزم‌های سوخته نگاه می‌کنم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
«و دلم مرگ می‌خواهد و مرگ ناز می‌کند»
جالب نیست...
من هم‌آواز متنی کپی شده، نمی‌شوم...
تغییرش می‌دهم و بی‌هوا می‌خوانم:
«و دلم بله‌ای از مرگ می‌خواهد و مرگ، زیرلفظی تقاضا می‌کند... »
آری! و من می‌شکنم...
مرگ هم مرا به بازی گرفته!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
راه که می‌‌روی، پس از مدتی خسته می‌شوی! چیزی را که می‌بینی، پس از مدتی «تکراری» می‌نامی!
کمی کم‌تر کن این بودن را!
کمی‌ کم‌تر کن این حرف زدن‌ را!
کمی کم‌تر کن نشان دادن غم‌هایت را!
کم‌رنگ شو و چیزی نگو... .
کم‌رنگ شو و بگو «مهم نیست»!
تظاهر به خوب بودن کن.
هم‌آواز تظاهر شو.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا