روزای خوب
صغرا روزای خوبمون چطوری از یادت رفته
یادته نون و ماست میخوردیم هرروز هفته؟
مگه تو نمیگفتی همیشه باهم میمونی
مگه نمیگفتی با ماست بخوریم لیمو عمونی
سرو صورتامو نگاه،همش ماستی شده بانو
اون که باهاشی عباسمونه اخه چرا با اون؟
تو که رفتی انگار همه ماستا سست شدن
همه حرفام موند تو دلم تک تکشون تف شدن
بعضی وقتا هی تف میکنم خالی بشم
مامانم داد میزنه روی فرش تف نکن فدات بشم
واقعا منو گذاشتی با جعفر رفتی برج بسازی؟
چیه رژ قرمز زدی؟فکر کردی خیلی هاتی؟
اگه تو فراموش کردی منو ولی من یادم نمیره
اصلا الان میرم عکسامونو سند میکنم بابات ببینه
هرکی خربزه میخوره خب پای لرزشم بشینه
آخ... بابات ایز تایپینگ.... چشات روز بد نبینه
حالا که حالم بده حال توروم بد میکنم
همینه که هست دلم میخواد لج میکنم
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان