«عشقزار»
در راه رسیدنت زمینها خوردم ز بیتابی!
زمین زیر پایم میگریست
و پاهایم بیرمق نفس نفس میزد!
خدا بود، گل بود، خیابان بود!
یاد تو در دل بود، در جان بود؛
اما ...
حضورت تهیتر از هر نبودنی،
کج احساسم را چه ناجوانمردانه میآزرد!
مردمان ل*ب رود، ل*بهاشان به تمسخر باز
منه سرگردان، جنگل به جنگل، روستا به روستا
در پی ردی از وجودت سنگلاخ عشقزار را به جان خریدم!
کجایی ای دوست؟ کجایی ای جان؟
بیا که بر ل*ب رسیدهای!
در راه رسیدنت زمینها خوردم ز بیتابی!
زمین زیر پایم میگریست
و پاهایم بیرمق نفس نفس میزد!
خدا بود، گل بود، خیابان بود!
یاد تو در دل بود، در جان بود؛
اما ...
حضورت تهیتر از هر نبودنی،
کج احساسم را چه ناجوانمردانه میآزرد!
مردمان ل*ب رود، ل*بهاشان به تمسخر باز
منه سرگردان، جنگل به جنگل، روستا به روستا
در پی ردی از وجودت سنگلاخ عشقزار را به جان خریدم!
کجایی ای دوست؟ کجایی ای جان؟
بیا که بر ل*ب رسیدهای!
آخرین ویرایش توسط مدیر: