کامل شده من غمگین وجودم |blue berry کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
?به نام خداوند احساس?​

jh1g_negar_20200712_034130.png
دلنوشته: من غمگین وجودم
نام نویسنده: معصومه نجاتی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
صدای سکوت شب در میان خیابان‌های خالی از احساس، اکو می‌شود و گوش‌هایم از حجم فریاد سکوت، کر می‌شود!
من در میان هجوم بی‌رحمانه خاطرات، گوشه‌ی تاریک درونم، اشک بی کسی جاری خواهم کرد و چشمان خیس از بارش نگاه تو را برهم می‌نهم ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
فریاد که می‌زنی انعکاس صدایت در دل کوه، بازتاب تکرار افکار منزجر کننده احساست را با سیلی در صورتت می‌کوبد؛ آن‌گاه که شنونده‌ای نمی‌یابی که پای حرف‌های دلت بنشیند و شانه‌ای که تکیه‌گاه هق‌هقت باشد.
بغض‌هایت، راه گلویت را سد کرده! دیگر اشکی سرازیر نمی‌شود از چشمان یخ زده‌ات.
قلبت از تپش‌های از سر ذوق به سوت ممتد دستگاه احیا تبدیل خواهد شد و سردی تمام وجودت را دربر می‌گیرد.
دیگر نه نگاهی دلت را می‌لرزاند و نه برگشتی تو رو سر ذوق!
آن لحظه سکوت را با سکوت روشن خواهی کرد و دود غلیظش درچشمان کسانی می رود که در برابر احساس تو بی‌تفاوت گذشتند!
مجسمه‌ای سرد و مغرور که دگر نای جنگیدن نخواهد داشت و بنشسته بر کنج تنهایی خویش، حصاری محکم و ضد نفوذ دورتادور احساس کودکانه‌اش خواهد کشید.
حسرت، امید، شور ، عشق، برباد می‌رود و تاب رخت بر می‌بندد از توان دگران ...
آه ... امان از این دگران ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
قدم‌هایم را آرام برمی‌دارم، که مبادا ترک بردارد بغض شب در پس خیابان‌های خیس از اشک آسمان!
کام می‌گیرم عمیق از سیگار بنشسته بر کنج ل*ب‌هایم و ریه‌هایم مملو از حسرت خواهد شد.
چشم می‌بندم آرام و قطره اشک داغی لجباز از گوشه چشمانم پای در دنیای سرد و خاموش سنگ‌دلان می‌گذارد و تولدی از ج*ن*س غم و سکوت در پس تردیدهای این روزهایم اتفاق خواهد افتاد.
آه ثانیه‌ها کشنده‌ترین سرطان زندگیم شده‌اند و تن رنجورم را به کام مرگی ابدی خواهند کشانید.
دو لبه کت خیس از بارانم را به‌هم نزدیک خواهم کرد، درحالی که لرز خفیفی از سردی نگاهت تمام وجودم را دربرگرفته است.
سکوت شب را هق‌هق قلب کوچکم خواهد شکست و گوش‌های کر شده‌ی سرنوشت که فریاد‌های خاموشم را هرگز نخواهد شنید.
آه این روزهای کسالت بار، تردید تا به کجا مرا یدک می‌کشند؟
سوزش انگشتانم از داغی سیگار غم که به انتهای خویش رسیده است
و افکار سرگردانی که مرا در خود خواهد بلعید!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
من از یاد نخواهم برد،
روزهایی که به تلخی زهر بر من گذشت!
آن زمان که می‌شد کامم به شیرینی حضورت شیرین شود.
بی‌رمق از دویدن‌های بی‌حاصل، بر زانوانم خمیده گشته و نفس‌نفس بی‌کسی‌هایم را با حیات قسمت می‌کنم!
منی که تمام هستیم را در ازای لبخندت به تاراج گذاشتم و رفتن بی‌رحمانه ات عاید شب‌های تردیدم شد.
منی که پرده‌های حسرت را از پیش چشمانت کنار زدم تا تو به روشنایی برسی و تابش نور هدایت را با تمام وجود احساس کنی.
به یک‌باره در میان حجم عظیمی از همهمه‌ها، در کوچه پس کوچه‌های بن بست و شوم، خود را تنها یافتم و رد کفش‌های هم رنگ، نماندنت بر جاده‌ی خاکی دلم یادگاری از رنج را برجای گذاشت.
غرورم ته کشید و جانم به ل*ب رسید و توان، از دستان یخ زده‌ام رخت بست.
آن زمان که بی‌تفاوتیت تیر زهراگین خود را در قلب عاشقم فرو کرد و زندگی از حرکت بازایستاد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
چشم می‌بندم و احساسم بیدار می‌شود!
صدای ملایم موسیقی عشق، تار و پود دلم را در هم می‌تند و تندباد خاطرات در ذهنم، آشوبی به پا می کند!
و من سرگردان در جست‌جوی ردی از ماندنت، افکار مغشوشم را کنکاش می‌کنم.
رد لبخندها، اشک‌ها، شادی‌هایی اندک، غم‌هایی عظیم چون غباری در آسمان ذهنم محو می‌شود و تو آرام‌آرام با قدم‌هایی سنگین پیش می‌آیی در حالی که غم از نگاهت پیداست!
دست‌هایم را به‌سویت دراز می‌کنم تا وصل دستانت شود که غباری از تنهایی پرده بر خاطرات گمشده‌ام می‌کشند و مه غلیظی مرا در بر می‌گیرد.
به هر کجا می نگرم دیگر تو را نخواهم یافت و سرابی از چهره ی در حال محو شده ات از پیش چشمانم آهسته کم رنگ می شود .
صداها در سرم می پیچد و سکوت کنج قلبم زانوی غم در آغـ*ـوش کشیده است.
آه پشت آه !
حسرت پشت حسرت!
و دلتنگی عظیمی که مرا دربرگرفته است!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
به انتهای خط که می‌رسی
نه سخنی تو را به خنده وا می‌دارد و نه حتی موضوعی تو را سر ذوق!
غرق در بی‌حسی مطلق، شب و روز تنها تکرار منزجر کننده ایامی هستند که چون زخمی بر کنج قلبت جاباز می‌کنند و درد در تک‌تک رگ‌هایت رسوخ خواهد کرد.
به انتهای خط که می‌رسی، خیره می‌شوی به نقطه‌ای نامعلوم از هستی خویش و می‌نگری که زنده بودنت بهر هیچ در هیچ بوده است و تاثیری بر کائنات از جانب تو رخ نداده است!
آن‌گاه که قلب پر تپشت که ایامی عشق را هم‌چون یاقوتی در خویش جای داده بود، اکنون به متروکه‌ای خاموش مبدل گشته است که حتی کلاغان شوم خاطرات، دور هم در آن پرسه نمی‌زنند.
ته خط ...
دراز کشیده در ناکجای وهم ...
اشک‌های سرد از گوشه چشمانی بی فروغ
و دستانی که دیگر انتظار یاری ندارند ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
معلق، رها، پوچ!
انگار زمین هم جاذبه‌اش نگهم نمی‌دارد بر زمین!
غم صدایم را در گلویم حبس که می‌کنم،
قلبم لبریز از نخواستن می‌شود انگار!
و عشق عشق عشق ...
چه بی‌صدا می‌آید،
آرامشت را می‌گیرد، احساست را غصب می‌کند،
و تو را در بلاتکلیفی عمیقی وامی‌گذارد!
و چه بی‌انصاف است این عشق!
این بودن‌ها و نبودن‌ها
این تنهایی رها کردن‌ها!
دلم اندوه دارد و زخمی عمیق،
عمیق‌تر از نگاه سرد و خاموشت در روشنایی روز ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
کلمات در ذهنم دیوانه‌وار هجوم می‌یاورند زمانی که یادت سراسر وجودم را لبریز می‌کند و ناگهان همه‌ی من‌ها می‌شود تو!
چیزی در درونم فرو میریزد انگار، ثانیه‌ها گویی متوقف می‌شوند و چون منه مبهوت، به‌خاطرات تو خیره نگاه می‌کنند.
دلم هوای خنده‌هایت را کرده که بی‌رحمانه از تو ربودم! دلم هوای بودنت را دارد، اکنون که هر کجا می‌نگرم تو نیستی!
من چه کردم با تو ای نازنین مهربان من!؟
من چه کردم با این نهال احساس در وجودت که بارور شده بود از عشق!
لعنت به من و احساسی که در وجودت به نابودی کشاندم.
مهربان من، ای رفیق روزهای بی‌قراریم، بی‌قرارم بی‌تابیم را تاب نیاور که اکنون دیر زمانی‌‌ست که در عالم وجودت سرگردانم ...
دست‌هایت را به نوازش میهمان قلب زخم خورده‌ام کن که در هیچ تو را می‌جوید.
ای آرامش من! مرا در بر بگیر که بیش از همیشه بی‌تاب توام!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
امروز هم گذشت!
نمی‌امدی ای مسافر از راه دراز ...
بی‌رمق ل*ب‌های خشکیده‌ام را خیس بغض‌های بشکسته در گلویم می‌کنم و تمام نیامدن‌هایت را هق می‌زنم.
موهایم را نسیم ملایم خزیده از لای پنجره‌ی باز به اتاق تاریکم به بازی می‌گیرد، هم‌چون دل دردمندی که بازیچه‌ی لبخند تو بود .
شیشه پنجره باران زده است، بی‌اراده می‌ایستم به تماشا و نوازش می‌کنم قطرات بارانی که خود را به شیشه می‌کوبند؛ مانند ضربان‌های تندی که قلب شکسته‌ام به در و دیوار سـ*ـینه‌ام می‌کوبد، آن‌گاه که به تو می‌اندیشم ...
تو نیامدی ...
تو نیامدی ای مسافر من ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Bʀɪʟᴀ Sᴛᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری + شاعر انجمن
نویسنده انجمن
شاعر انجمن
کاربر افتخاری انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-11
نوشته‌ها
378
لایک‌ها
5,419
امتیازها
93
محل سکونت
تهران
کیف پول من
912
Points
7
شده دلت بگیرد از آدم‌های اطرافت؟!
همان‌ها که نزدیکشان می‌پنداشتی، و هرگز رفتن را برایشان تعبیر نمی‌کردی!
همان‌ها که طعم بودن را به ل*ب‌های تشنه از عطش ماندن را چشانیدند و به یک‌باره تو را میان سیاهی‌های معلق رها کردند!
همان‌ها که رفیق می‌پنداشتی‌اشان و برایشان از خویشتن خویش گذر می‌کردی؟!
شده دلت بگیرد و هیچ داروی شفابخشی، زخم عمیق بنشسته بر دلت را مرهم نباشد؟!
دلم گرفته است، ای کاش خدا کاری بکند ...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا