قدمهایم را آرام برمیدارم، که مبادا ترک بردارد بغض شب در پس خیابانهای خیس از اشک آسمان!
کام میگیرم عمیق از سیگار بنشسته بر کنج ل*بهایم و ریههایم مملو از حسرت خواهد شد.
چشم میبندم آرام و قطره اشک داغی لجباز از گوشه چشمانم پای در دنیای سرد و خاموش سنگدلان میگذارد و تولدی از ج*ن*س غم و سکوت در پس تردیدهای این روزهایم اتفاق خواهد افتاد.
آه ثانیهها کشندهترین سرطان زندگیم شدهاند و تن رنجورم را به کام مرگی ابدی خواهند کشانید.
دو لبه کت خیس از بارانم را بههم نزدیک خواهم کرد، درحالی که لرز خفیفی از سردی نگاهت تمام وجودم را دربرگرفته است.
سکوت شب را هقهق قلب کوچکم خواهد شکست و گوشهای کر شدهی سرنوشت که فریادهای خاموشم را هرگز نخواهد شنید.
آه این روزهای کسالت بار، تردید تا به کجا مرا یدک میکشند؟
سوزش انگشتانم از داغی سیگار غم که به انتهای خویش رسیده است
و افکار سرگردانی که مرا در خود خواهد بلعید!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان