دلنوشته سکوت قاصدک | شاهرخ اردلان کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع ShaHRokh_Ardalaan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 356
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ShaHRokh_Ardalaan

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-24
نوشته‌ها
269
لایک‌ها
4,355
امتیازها
73
سن
32
کیف پول من
50
Points
0
«به نام تک یگانه‌ی عالم»
نام دلنوشته: سکوت قاصدک
نام نویسنده: شاهرخ اردلان
ژانر: تراژدی
این‌ها لباس اندوه است و نه خود اندوه؛ اما حقیقت اندوه من، به هیچ چیز خارجی شبیه نیست و در قلب من پنهان است.
(هملت)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ShaHRokh_Ardalaan

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-24
نوشته‌ها
269
لایک‌ها
4,355
امتیازها
73
سن
32
کیف پول من
50
Points
0
من همانم که از اقیانوس خاطره‌ها به تنهای عبور کرده است.
مرا از تنهایی نترسان.
باکی نیست از این پس نیز تنها باشم!
مسیر زخم می‌زند تا دلم را از رسیدن به مقصد سرد کند؛ اما من، کفش‌هایم را در دست می‌گیرم؛ تا مبادا سختی راه را فراموش کنم.
اشتیاق رسیدن، نه زخم می‌شناسد، نه درد و نه کولاک سختی‌ها.
مقصد جاییست که تنها من باشم؛ من، من و من...
و چه زیباست تنهایی یک مرد، بعد از عبور از غیرممکن‌ها.

# شاهرخ_اردلان
#بینوا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ShaHRokh_Ardalaan

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-24
نوشته‌ها
269
لایک‌ها
4,355
امتیازها
73
سن
32
کیف پول من
50
Points
0
اینجا، درست در جایی که ایستاده‌ام؛ همه چیز رنگ و بوی محال می‌دهد؛ رسیدن‌ها، اعتماد‌ها، احساسات، پوچ شده‌اند؛ درست مانند شبی که هم‌آوای افکارم است؛ دنیای انسان‌ها نیز سیاه شده؛ انسانیت به فراموشی سپرده شده و انسان‌های دنیای من ترسناک. محال، کلمه‌ای که باورم را به جدال با خود فرا می‌خواند؛ زندگی نیز مقابل محال‌ها سر خم کرده است؛ زمستان‌ها یخ‌بندان‌تر از هر زمانی شده‌اند؛ محله‌های دلم این‌ روزها عر*یان از فانوس امید شده‌اند؛ تاریکی، عضو محفل چیره دست‌ترین‌های دنیایم خواهد بود؛ اما هنوز بی‌امید می‌شود قدم برداشت؛ می‌شود ادامه داد. محال‌های زندگی‌ام طعم تلخ و شیرینی به خود گرفته‌اند؛ حتی اگر قدم‌ برداشتن در این مسیر دردناک باشد؛ نمی‌شود از حرکت ایستاد؛ اینجا توقف ممنوع است؛ ایستادن و سر خم کردن بوی مرگ می‌دهد. شب‌های محال قراردادی یک طرفه با قدم‌هایم بسته‌اند؛ ادامه دادن‌ها اجباری شده‌اند؛ تحمیلی تلخ.
و شاید انتهای این راه زندگی دیگر انتظارم را می‌کشد؛ شاید چهره‌ی خندان شب، انتهای مسیر کز کرده باشد؛ حتی اگر ریسک باشد این ادامه دادن؛ باید محال باقی بمانم؛ هم‌رنگ شب‌های تاریک زندگی‌ام، محال باقی بمانم.
#شاهرخ_اردلان
#محال
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ShaHRokh_Ardalaan

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-04-24
نوشته‌ها
269
لایک‌ها
4,355
امتیازها
73
سن
32
کیف پول من
50
Points
0
هیچکس اسم گل‌های له شده را به یاد ندارد.
پرنده‌هایی که سقوط کرده‌اند، منتظر باد بعدی هستند تا دوباره پرواز کنند.
دعای خالی هیچ چیز را تغییر نمیدهد...
(متن آهنگ انیمه‌ی نبرد با تایتان‌ها)
***
در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های روزگار، بچه‌ای را دیدم؛ لباس‌هایش بوی فقر می‌داد؛ رنگ و رویش همچون خاک خشکیده و به دور از لطافت بود. زندگی تمام عزمش را جزم کرده بود تا او را به زانو دربیاورد؛ اما لبخندش، سلاحی هولناک بود؛ گویی که هیچ چیز برای او سخت و دشوار نیست؛ گویی اصلا جنگی نیست بین زنده ماندن و هیچ شدن. کفش‌ها از هم دریده می‌شوند و پاها پینه می‌بندند؛ اما لبخند تنها دارایی او باقی می‌ماند. ثروتمندان با نشستن گرد خاکی بر روی کفش‌های مارک خود، عزای آخرت می‌گیرند؛ لاکن پسر بچه هنوز لبخندش را حفظ کرده است؛ چه شیرین است این ایستادگی و دیوانگی محض که یک تنه در مقابل این دنیا قد علم کرده است. خستگی ندارد؛ پشیمانی و دست کشیدن ندارد؛ این راه فقط قابل ادامه دادن است؛ گزینه‌ای برای خارج شدن از بازی نیست؛ حکم سنگینیست این ادامه دادن با کفش‌هایی که دیگر کمر شکان شده‌اند؛ تحملشان طاق شده و دهـ*ــان باز کرده‌اند و پسرک هنوز لبخند زنان به راهش ادامه می‌دهد. بوییدن یک کفش نو و واکس خورده؛ تماشای یک مرد قدرت با ردای سیاه و گران قیمت، لمس یک پتوی گرم و نرم؛ شاید آرزوهای محالی برای آن بچه باشند؛ اما حال، آن لبخند پرقدرت که بر روی لبان خشکیده‌اش نشسته، محال‌ترین آرزوی انسان‌ها شده ‌است.

#شاهرخ_اردلان
#گل‌های_فراموش_شده
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا