کمی با سرمه زیبا کن دو چشم نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را
صدای نبض دستان تو در این شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را
مرا هر بار می سوزانی و هر بار می خواهی
که بگذاری به روی آتش من ذره بینت را
تو آن تردید باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خون امیران رنگ کردی باغ فینت را
بگو ای مرگ ، ای ترسای پیر پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب آخر پوستینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را
صدای نبض دستان تو در این شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را
مرا هر بار می سوزانی و هر بار می خواهی
که بگذاری به روی آتش من ذره بینت را
تو آن تردید باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خون امیران رنگ کردی باغ فینت را
بگو ای مرگ ، ای ترسای پیر پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب آخر پوستینت را