يك بابايي داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند،
منتها يجور عجيب غريبي: اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك يارو مرده با سگش راه ميره،
بعد ازون هم يك صف 500 متري ملت دارن دنبالشون ميرن. يارو كف ميكنه، ميره پيش جناب سگ دار، ميگه:
تسليت عرض ميكنم قربان، خيلي شرمندم… ميشه بگيد جريان چيه؟ يارو ميگه: والله تابوت جلوييه خانممه،
پشتيش هم مادر خانومم… هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرده! مرده ناراحت ميشه،
همينجور شروع ميكنه پشت سر يارو راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه: ببخشيد مـن خيلي براتون متاسفم،
ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوالا نيست، ولي ممكنه مـن يك شب سگ شـما رو قرض بگيرم؟!
مرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميکنه بـه 500 متر جمعيتي پشت سر، ميگه: برو ته صف!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان