- تاریخ ثبتنام
- 2020-01-17
- نوشتهها
- 717
- لایکها
- 29,482
- امتیازها
- 128
- سن
- 24
- محل سکونت
- صدف_فاز دو_ مجتمع بهاران:)
- کیف پول من
- 3,469
- Points
- 66
نام:اینرسی
ژانر:اجتماعی
نویسنده : Asal_Km
خلاصه: وقتی انسانی میمیرد، دادگاهی برپا میشود. حکم داده میشود. دیه قصاص! وقتی داستانی میمیرد اما...
فکر کن ایستاده ای جلوی در هواپیما. با یکی از آن لبخند های طلایی به مسافرهایی که بعد از یک تعطیلات ل*ذت بخش میخواهند به میهن بازگردند خوشامد میگویی. آخرین پرواز امشب است. هی خستگی یک روز کاری را زیر نقاب مهماندار خندان پنهان میکنی. فکر کن ایستاده ای در انتهای یکی از آن پله های طولانی. هی سلام میکنی. شب به خیر میگویی. لبخند میزنی. کارت های پرواز را چک میکنی. تند تند آدرس شماره های صندلی را میدهی:
_ بالا راهروی راست ردیف پنجم. پایین راهروی راست ردیف دهم، وسط...
ببین ! مسافر های برگشت همیشه گام هایشان سنگین تر است. انگار یک عالمه خاطره را روی شانه هایشان میبرند. فکر کن کسی که برای آخرین بار آخرین دری که قرار است بسته بماند را میبندد تو باشی. من اصلا نمیدانستم قرار است چه بلایی بر سرم بیاوری . فکر میکردم این پرواز مثل بقیه ی پرواز های دیگر است.
_ آخه من نمیدونم این فرهنگ هواپیما سواری این ملت کی درست میشه؟ تو اصلا فک کن یه اتوبوس! میخوای سوار شی نباید ده دقیقه جلوتر تو ایستگاه منتظر باشی؟ ... به من ربطی نداره آقای فتحی! ما درو بستیم. بزار بمونن تو کشور غریب ببینم شب میخوان کجا بخوابن؟... بله بله!...آره بابا اگه اینطوری باشه که اصلا معلوم نیس بیان یا نیان . مگه مسخرشونیم تا فردا صبح اینجا وایسیم؟ ... قربان شما! شبتون به خیر!
گوشی را قطع کرد و یک بند شروع کرد به غر زدن: چه خوش خیالن این ملت واقعا باریک الله داره ایول بابا!... شاکری! میتونی بری برا توضیحات؟
با کمال میل سرم را تکان دادم. این کار مورد علاقه ی من بود. دوست داشتم با نگاه یخی خیره شوم به انتهای راهرو بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم با ایما و اشاره طرز استفاده از ماسک را بگویم. بگویم که درهای خروج اضطراری کجاست یا کمربندها چطور باز، بسته و یا محکم میشوند. اینکه یک نفر به جای تو پشت میکروفن حرف بزند هم خودش نعمتیست مجبور نیستی ل*ب هایت را تکان بدهی. حتی میتوانی تصور کنی بی آنکه کلمه ای میان تو و غریبه ها رد و بدل شود، آنها حرف تورا میفهمند و این همیشه بیشتر از هرچیزی به من ل*ذت میدهد.حتی اگر مطلب منتقل شده چیز ساده ای مثل جای جلیقه بوده باشد
ژانر:اجتماعی
نویسنده : Asal_Km
خلاصه: وقتی انسانی میمیرد، دادگاهی برپا میشود. حکم داده میشود. دیه قصاص! وقتی داستانی میمیرد اما...
فکر کن ایستاده ای جلوی در هواپیما. با یکی از آن لبخند های طلایی به مسافرهایی که بعد از یک تعطیلات ل*ذت بخش میخواهند به میهن بازگردند خوشامد میگویی. آخرین پرواز امشب است. هی خستگی یک روز کاری را زیر نقاب مهماندار خندان پنهان میکنی. فکر کن ایستاده ای در انتهای یکی از آن پله های طولانی. هی سلام میکنی. شب به خیر میگویی. لبخند میزنی. کارت های پرواز را چک میکنی. تند تند آدرس شماره های صندلی را میدهی:
_ بالا راهروی راست ردیف پنجم. پایین راهروی راست ردیف دهم، وسط...
ببین ! مسافر های برگشت همیشه گام هایشان سنگین تر است. انگار یک عالمه خاطره را روی شانه هایشان میبرند. فکر کن کسی که برای آخرین بار آخرین دری که قرار است بسته بماند را میبندد تو باشی. من اصلا نمیدانستم قرار است چه بلایی بر سرم بیاوری . فکر میکردم این پرواز مثل بقیه ی پرواز های دیگر است.
_ آخه من نمیدونم این فرهنگ هواپیما سواری این ملت کی درست میشه؟ تو اصلا فک کن یه اتوبوس! میخوای سوار شی نباید ده دقیقه جلوتر تو ایستگاه منتظر باشی؟ ... به من ربطی نداره آقای فتحی! ما درو بستیم. بزار بمونن تو کشور غریب ببینم شب میخوان کجا بخوابن؟... بله بله!...آره بابا اگه اینطوری باشه که اصلا معلوم نیس بیان یا نیان . مگه مسخرشونیم تا فردا صبح اینجا وایسیم؟ ... قربان شما! شبتون به خیر!
گوشی را قطع کرد و یک بند شروع کرد به غر زدن: چه خوش خیالن این ملت واقعا باریک الله داره ایول بابا!... شاکری! میتونی بری برا توضیحات؟
با کمال میل سرم را تکان دادم. این کار مورد علاقه ی من بود. دوست داشتم با نگاه یخی خیره شوم به انتهای راهرو بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم با ایما و اشاره طرز استفاده از ماسک را بگویم. بگویم که درهای خروج اضطراری کجاست یا کمربندها چطور باز، بسته و یا محکم میشوند. اینکه یک نفر به جای تو پشت میکروفن حرف بزند هم خودش نعمتیست مجبور نیستی ل*ب هایت را تکان بدهی. حتی میتوانی تصور کنی بی آنکه کلمه ای میان تو و غریبه ها رد و بدل شود، آنها حرف تورا میفهمند و این همیشه بیشتر از هرچیزی به من ل*ذت میدهد.حتی اگر مطلب منتقل شده چیز ساده ای مثل جای جلیقه بوده باشد
آخرین ویرایش: