وه که چه آزار بود من از مهر تو
لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
سر چو برآورد صبح بپوشد گناه
روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی
لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
سر چو برآورد صبح بپوشد گناه
روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی
شعر و ادبیات
- نویسنده موضوع AmirHaDi
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 207
- بازدیدها 3K
- Tagged users هیچ
ساعت تک رمان
هر كه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
روی خوش و آواز خوش دارند هریک لذتی
بنگر که ل*ذت چون بود محبوب خوش آواز را
بنگر که ل*ذت چون بود محبوب خوش آواز را
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
