زمستان سرد|itf.fatemegoolnaz کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 303
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
  • نام دلنوشته: زمستان سرد
  • نام نویسنده: itf.fatemegoolnaz
  • ژانر: تراژدی
مقدمه:
سرد است‌. همه‌جا و همه‌کس.
سرد است.
دلم یک آتش می‌خواهد.
آتشی که بتواند سردی انسان‌ها را ذوب کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
سرد است.
می‌گویند زمستان سرد است.
فقط آب‌اش فقط هوایش سرد است.
پس چرا انسان هایش سرد‌‌ند؟
پس چرا قلب هایشان یک تکه یخ شده؟
چرا؟


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
زمستان یخ است.
یخی که هیچ وقت آب نمی‌شود.
زمستان مرگی خاموش است.
زمستان قاتلی زنجیره‌ای‌ست.

قاتلی که به آرامی با آن سرمایش می‌کشد.
من را.
او را.
(عممو ????)
همسایه بغلی را.
ننه‌ی اقدس خانم را.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
می‌گویند سرد شده‌ام!
آری سرد شده‌ام. خودم خواستم.
دلم آن گرمی را نمی‌خواهد.
من در این سه ماه زمستان سرد شده‌ام!
سردی‌ای که تا قلبم نفوذ کرده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
می‌خواهم بروم اما، امروز شنیده‌ام که گفتند «اگر بروی ما نیز دیگر نیستیم»
چند روز پیش هم شنیدم که گفتند«وقتی بروی اینجا دیگر هیچ شادی‌ای ندارد! هدف هایمان تو هستی! رقابت کردن با تو!»
این حرف‌ها باعث سست شدن‌ام شده!
در دوراهی گیر کردم که نمی‌دانم.
نمی‌دانم کدام درست است!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
پوچم! خالی‌‌ام! خالی از هر حس؛ خالی از هر چیز!
خنثی‌ام. چرا؟! نمی‌دانم! تو می‌دانی؟!
اوه! یادم نبود که تو هیچ نمی‌دانی! ای کاش من هم همانند تو بودم!
این روزها دلم یک بغض قدیمی‌ را می‌خواهد؛ ولی نیامده! شاید او هم فهمیده که لیاقتش را ندارم!
همانند همان دو آدم زندگی‌م! همان کسانی که مرا رها کردند و رفتند!
آخر مگر من چند ساله بودم؟! هه، اشتباه کردم! آخر مگر من چند ماهه بودم؟!
زمستان، سرد است؛ ولی آن خودخواهی های ما، سرد ترش می‌کند.
آن طمع‌کاری، آن کوری!
انسان‌ها یک چیز می‌خواهند. چیزی که چشمشان را کور کرده و وجدانشام را کشته!
خیلی وقت است که کشته شده!
انسانیت! وجدان!
این روزها برای انسان‌ها نه انسانیت‌ای هست و نه حیوانیت‌ای! توصیفش را نمی‌توان کرد فقط یک جمله باید گفت « انسان ها انسان نیستند! »
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
دلم تنگ است! تنگ برای مادرم. مادری که چیزی از او به یاد ندارم.
مادری که ندیده، عاشقش‌ام!
اما او چه؟! کسی که مرا رها کرده و رفته.
به نظرم دوست‌ام ندارد.
اما تقدیر است دیگر. مرگ به زودی همه را فرا می‌خواند. یکی زودتر یکی دیرتر. چه فرقی دارد.
مگر من دوستشان نداشتم؟!
انصاف بود؟! انصاف بود که بروند و بچه کوچکشان را تنها بگذارند.
مادری که به دنیایم آورد بعد از مدتی می‌رود. پدری که ستون باید بود. تکیه گاهم بود؛ می‌رود.
ندیده‌ام‌شان و باید اشک بریزم. همان که تا الان همراهم هست. همان اشک های همیشگی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
دلم تنگ است. دلم تنگ است و داروی این دلتنگی همان بوی عطر مادرم است؛ اما کو؟ کجا؟ او در کجاست و من درکجام.
شب‌هایی که دلم می‌گیرد نگاهم را به آن مهتاب می‌دوزم. همان چیزی که خواهرم همیشه مرا گول می‌زد که مادر آن بالا بالاها در کنار آن ماه‌ست؛ من نیز خوش‌حال نگاهم را می‌دوختم به مهتاب، گویی مادر، آن مهتاب بود. چه خوش‌خیال بودم. دلم همان خوش‌خیالی‌ها را می‌طلبد؛ ولی آن‌ها نیز فرار کردند.

آه، چه تلخ‌ است خندیدن بدون او! آه!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا