با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
عنوان: الشن
ژانر: تخیلی
نویسنده: حوراء تقیپور
خلاصه:
الشن، پسرکی باهوش و بازیگوش دهکده است که اهالی از دست آن شاکی و آرامش ندارند، با این حال معتقدند، الشن با پا به این دنیا گذاشتنش، دهکدهی کوچکشان رو مملوء از شادی و آکنده به آرامش کرده است. #الشن #حوراء_تقی_پور #انجمن_تک_رمان
کد:
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: الشن
ژانر: تخیلی
نویسنده: حوراء تقیپور
خلاصه:
الشن، پسرکی باهوش و بازیگوش دهکده است که اهالی از دست آن شاکی و آرامش ندارند، با این حال معتقدند، الشن با پا به این دنیا گذاشتنش، دهکدهی کوچکشان رو مملوء از شادی و آکنده به آرامش کرده است.
#الشن
#حوراء_تقی_پور
#انجمن_تک_رمان
در سرزمین بانو برفین، طبیعتی به خصوص در جریان است. اهالی سرزمین، با طوفان، باران و یخ در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند. بانو برفین به تنهایی در قصر زندگی میکند و اهالی، دهکدهای کوچک برای خودشان ساختهاند تا از قطرات شلاقی باران، طوفانها و یخهای زجرکش کننده در امان بمانند. دهکدهی آنها در جنگل سرزمین، بر شاخههای درختان سر به فلک کشیدهی عر*یان و به دور از زمین و آسمان ساخته شده است.
الشن، پسرک باهوش و بازیگوش دهکده است که اهالی از دست آن شاکی و آرامش ندارند، با این حال معتقدند، الشن با پا به این دنیا گذاشتنش، دهکدهی کوچکشان را مملوء از شادی و آکنده به آرامش کرده است.
پسرک تا شر به پا نکند، گویی روزش، شب نمیشود؛ با این حال، اهالی با صدای خندههایش لبخند به ل*بشان و با شیطنتهایش قهقهههایشان به زندگی نور میبخشد؛ اما نیروان آقا، پیر دهکده و پدر الشن که از شیطنتهای پسرش عاصی گشته بود، تصمیم گرفته بود پسرش را به بیرون دهکده بفرستد، تا به قصر بانو برفین رفته و از آن، وسایلی که برای زندگی راحتتر اهالی سرزمینش فراهم کرده است را به دهکده بیاورد.
الشن که یکدندهتر از آن بود که در مقابل کسی سر پایین اندازد و خواهش کند، کولهبارش را بست و راهی شد. حتی با وجود لباسهای کت و کلفت و گرم و نرمش نیز، در برابر سرما نمیتوانست مقاومت کند و طوفان، مانع راحت گام برداشتنش میشد. قطرات بارانی که بر سر و تنش ضربه میزدند، دیدش را تار کرده و گامهایش را سنگین. کمی بعد، از شدت طوفان، حس کرد پاهایش دارند از زمین جدا میشود، در تقلا بود تا خودش را به نقطهای امن بکشاند که ناگهان، جسمی نسبتا سنگین روی تنش افتاد و او را به زمین یخزده چسباند. الشن تار موهای نرمی را روی گونهاش و جسمی نرمتر را روی تنش احساس میکرد و حالا تنش کمی از آن سرما، احساس رهایی میکرد.
نفسش را از هیجانی که ناگهان متحمل شده بود بیرون داد و چشمانش را در حدقه چرخاند. دخترکی با پوستی تیره، چشمانی درشت، که به او خیره بودند و ل*بهای سرخی که درست در مقابل چشمانش قرار گرفته بودند، خودش را روی تنش انداخته بود.
دخترک که نگاه مبهوت ماندهی الشن را دید، لبخند دندان نمایی زد و سپس با پرویی گفت:
- دیدم هوا داشت تو رو با خودش میبرد، با خودم گفتم آویسا بشتاب که پسر مردم از دست رفت.
الشن متعجب از سر و شکل و ظاهر متفاوت آویسا، خود را از زیر تن ظریف آویسا کنار کشید و پرسید:
- میدونی اینجا چقدر خطرناکه بچه جون؟
آویسا همان لبخند دندان نمایش را زد و طوری که انگار دارد دربارهی موضوعی پیش و پا افتاده صحبت میکند گفت:
- من از دهکدهی طوفان ترد شدم. برای همین اینجام.
با اعتماد به نفس و سر بر افراشته ادامه داد:
- محض اطلاعت هیچجا برای زادهی طوفان خطرناک نیست.
پوزخندی روی ل*بهای الشن نقش بست. آویسا هنوز جهنمی که در آن دست و پا میزد را به خوبی نمیشناخت. طوفان؟ در این دیار علاوه بر طوفان یخ و باران نیز به نابودی بشر همت بسته است.
***
پنجروز تمام، با کیک فنجونیهایی که در کولهی آویسا بود سر کردهاند. مسیرشان یکی شده و هردو به سوی قصر روانه شدهاند. یکی به دنبال سرپناه و دیگری برای بازگشت به خانهی خویش.
الشن برای خنثی کردن شیطنتهای آویسا، از غالب شر و بازیگوش خود در آمده و حالا، تنها سعیاش بر این بود که زنده بمانند و جلوی شیطنتهای آویسا را بگیرد تا سرشان را به باد ندهد.
حال بعد از بیست روز، بالاخره میتوانست بزرگی و شکوه قصر را از این فاصله ببیند. الشن با شوق خندید و آویسا را از شدت ذوق در آ*غ*و*ش خود کشید. دخترک نیز بلندبلند میخندید و جیغ و هورا سر میداد.
الشن و آویسا وارد قصر مجلل بانو برفین میشوند. خدمه به آنها لباس گرم داده و همانطور که الشن زیر گوش آویسا وعدهی رفتن به دهکده را میداد، آنها را نزد بانو برفین بردند. بانو برفین که زنی به سپیدی برف و به زیبایی طاووس بود، بدون آنکه چشم از منظرهای که از پشت شیشه به آن خیره بود بردارد، به آنها گفت که ترد شدگان تا ابد ترد شدگان میمانند و آنها مأمن و سرپناهی جز طبیعت ندارند.
آویسا که زادهی طوفان بود، به دیار طوفان و به دور از خانواده و دوست جدیدش الشن بازگشت؛ اما الشن از بانو برفین خواهش کرد تا اجازه دهد در قبال اتاقکی کوچک و ناچیز، از بانو برفین محافظت کند و جانصش را نیز گرو او بگذارد.
بانو برفین در جواب این درخواست الشن، لبخندی مرموز بر ل*ب نشاند و با تکبر از او خواست تا این خواستهاش را بر کاغذ بیاورد و زیرش امضا بزند. الشن که تنها به فکر سقفی بالای سر، برای خلاصی از مرگ بود، بیچون و چرا خواستهی او را پذیرفت و زیر برگهی طلایی را با قلمی آغشته به جوهر سیاه امضا زد، غافل از اینکه حال، جانش بیش از پیش در خطر است.
در سرزمین بانو برفین، طبیعتی به خصوص در جریان است. اهالی سرزمین، با طوفان، باران و یخ در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند. بانو برفین به تنهایی در قصر زندگی میکند و اهالی، دهکدهای کوچک برای خودشان ساختهاند تا از قطرات شلاقی باران، طوفانها و یخهای زجرکش کننده در امان بمانند. دهکدهی آنها در جنگل سرزمین، بر شاخههای درختان سر به فلک کشیدهی عر*یان و به دور از زمین و آسمان ساخته شده است.
الشن، پسرک باهوش و بازیگوش دهکده است که اهالی از دست آن شاکی و آرامش ندارند، با این حال معتقدند، الشن با پا به این دنیا گذاشتنش، دهکدهی کوچکشان را مملوء از شادی و آکنده به آرامش کرده است.
پسرک تا شر به پا نکند، گویی روزش، شب نمیشود؛ با این حال، اهالی با صدای خندههایش لبخند به ل*بشان و با شیطنتهایش قهقهههایشان به زندگی نور میبخشد؛ اما نیروان آقا، پیر دهکده و پدر الشن که از شیطنتهای پسرش عاصی گشته بود، تصمیم گرفته بود پسرش را به بیرون دهکده بفرستد، تا به قصر بانو برفین رفته و از آن، وسایلی که برای زندگی راحتتر اهالی سرزمینش فراهم کرده است را به دهکده بیاورد.
الشن که یکدندهتر از آن بود که در مقابل کسی سر پایین اندازد و خواهش کند، کولهبارش را بست و راهی شد. حتی با وجود لباسهای کت و کلفت و گرم و نرمش نیز، در برابر سرما نمیتوانست مقاومت کند و طوفان، مانع راحت گام برداشتنش میشد. قطرات بارانی که بر سر و تنش ضربه میزدند، دیدش را تار کرده و گامهایش را سنگین. کمی بعد، از شدت طوفان، حس کرد پاهایش دارند از زمین جدا میشود، در تقلا بود تا خودش را به نقطهای امن بکشاند که ناگهان، جسمی نسبتا سنگین روی تنش افتاد و او را به زمین یخزده چسباند. الشن تار موهای نرمی را روی گونهاش و جسمی نرمتر را روی تنش احساس میکرد و حالا تنش کمی از آن سرما، احساس رهایی میکرد.
نفسش را از هیجانی که ناگهان متحمل شده بود بیرون داد و چشمانش را در حدقه چرخاند. دخترکی با پوستی تیره، چشمانی درشت، که به او خیره بودند و ل*بهای سرخی که درست در مقابل چشمانش قرار گرفته بودند، خودش را روی تنش انداخته بود.
دخترک که نگاه مبهوت ماندهی الشن را دید، لبخند دندان نمایی زد و سپس با پرویی گفت:
- دیدم هوا داشت تو رو با خودش میبرد، با خودم گفتم آویسا بشتاب که پسر مردم از دست رفت.
الشن متعجب از سر و شکل و ظاهر متفاوت آویسا، خود را از زیر تن ظریف آویسا کنار کشید و پرسید:
- میدونی اینجا چقدر خطرناکه بچه جون؟
آویسا همان لبخند دندان نمایش را زد و طوری که انگار دارد دربارهی موضوعی پیش و پا افتاده صحبت میکند گفت:
- من از دهکدهی طوفان ترد شدم. برای همین اینجام.
با اعتماد به نفس و سر بر افراشته ادامه داد:
- محض اطلاعت هیچجا برای زادهی طوفان خطرناک نیست.
پوزخندی روی ل*بهای الشن نقش بست. آویسا هنوز جهنمی که در آن دست و پا میزد را به خوبی نمیشناخت. طوفان؟ در این دیار علاوه بر طوفان یخ و باران نیز به نابودی بشر همت بسته است.
***
پنجروز تمام، با کیک فنجونیهایی که در کولهی آویسا بود سر کردهاند. مسیرشان یکی شده و هردو به سوی قصر روانه شدهاند. یکی به دنبال سرپناه و دیگری برای بازگشت به خانهی خویش.
الشن برای خنثی کردن شیطنتهای آویسا، از غالب شر و بازیگوش خود در آمده و حالا، تنها سعیاش بر این بود که زنده بمانند و جلوی شیطنتهای آویسا را بگیرد تا سرشان را به باد ندهد.
حال بعد از بیست روز، بالاخره میتوانست بزرگی و شکوه قصر را از این فاصله ببیند. الشن با شوق خندید و آویسا را از شدت ذوق در آ*غ*و*ش خود کشید. دخترک نیز بلندبلند میخندید و جیغ و هورا سر میداد.
الشن و آویسا وارد قصر مجلل بانو برفین میشوند. خدمه به آنها لباس گرم داده و همانطور که الشن زیر گوش آویسا وعدهی رفتن به دهکده را میداد، آنها را نزد بانو برفین بردند. بانو برفین که زنی به سپیدی برف و به زیبایی طاووس بود، بدون آنکه چشم از منظرهای که از پشت شیشه به آن خیره بود بردارد، به آنها گفت که ترد شدگان تا ابد ترد شدگان میمانند و آنها مأمن و سرپناهی جز طبیعت ندارند.
آویسا که زادهی طوفان بود، به دیار طوفان و به دور از خانواده و دوست جدیدش الشن بازگشت؛ اما الشن از بانو برفین خواهش کرد تا اجازه دهد در قبال اتاقکی کوچک و ناچیز، از بانو برفین محافظت کند و جانصش را نیز گرو او بگذارد.
بانو برفین در جواب این درخواست الشن، لبخندی مرموز بر ل*ب نشاند و با تکبر از او خواست تا این خواستهاش را بر کاغذ بیاورد و زیرش امضا بزند. الشن که تنها به فکر سقفی بالای سر، برای خلاصی از مرگ بود، بیچون و چرا خواستهی او را پذیرفت و زیر برگهی طلایی را با قلمی آغشته به جوهر سیاه امضا زد، غافل از اینکه حال، جانش بیش از پیش در خطر است.
پایان.
#الشن
#حوراء_تقی_پور
#انجمن_تک_رمان