تولد
خبر فوری
امروز ۲۷ اسفند ماه ۱۴۰۳، پاستیلیهای قصر تکرمان پرشورتر و خوشحالتر از همیشهاند. همهی پرنسسها لباسهای رنگیرنگی به تن کرده و راهی بزرگترین اتاق قصر میشوند و همگی با دیدن تزئینات و ریسههای رنگی، که کار کسی جز پرنسس
Negin_SH که امروز لباسش ترکیبی از رنگهای سبز و طلایی بود نیست، شوکه میشدند. آن روز من، تنها برای یافتن سوژهای برای اتاق کارم، پا در آن اتاق گذاشتم و چشمم میان آن همه پاستیلی، بر پرنسس
.Melina. که لباسی آتشین به تن داشت، زوم گشت و باید اغراق کنم او در هر حالت و با هر لباسی زیبا و اغواگر است. بهت را میشد از د*ه*ان باز مانده و چشمان درشت شدهاش خواند. بالاخره به خودش آمد و دهانش را بست. از شدت خوشحالی زبانش بند آمده و دستهایش را با شعف مقابل دهانش گرفت.
پاستیلیها یکییکی به او تولدش را تبریک میگفتند و هدایاشان را تقدیمش میکردند و تا خود روز بعد، میزدند و میرقصیدند.
بانو
Lunika✧ دستمالی بر کمر بسته و مهارت کمر پیچ و تاب دادنش را به رخ
Rover میکشید. در نهایت بانوی قصر، پرنسس
Rover تاب نیاورد، بیخیال ابهت زبانزدش شد و بالاتنهاش را با ناز و عشوه لرزاند. ملینا که این رویداد عجیب را نمیتوانست هضم کند، پیدرپی جیغهای گوشخراشی از شدت ذوق میکشید و باقی پاستیلیها همانطور که دست میزدند، کلمات تحسینآمیز را برای دو رقصنده و آوای تولدت مبارک را برای زیباترین پرنسس قصر
.Melina. بر زبان میراندند.
شما هم بیاید جا نمونید رنگیرنگیها.
https://forums.taakroman.ir/threads/30714/
اگه به قتل رسیدم رد خونم رو بگیرید.
مضنون:
Rover