خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

دفتر کار دفترکار | خبرنگار حوراء

ساعت تک رمان

حوراء

مدیر مطبوعات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر تایید
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
103
کیف پول من
22,875
Points
235

حوراء

مدیر مطبوعات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر تایید
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
103
کیف پول من
22,875
Points
235
پاستیلی‌ها
خبر د*اغ

نزدیک عید است و خانواده‌ی رنگارنگ تک‌رمان، رنگی‌رنگی‌تر از همیشه گشت. با عوض شدن رنگ مقام‌ها، توسط Rover عزیز، مقام‌داران به تکاپو افتادند. برخی مشغول ست کردن لباس‌هایشان برای عید(پروفایل و بک‌گراند) و برخی دیگر اعتراض کرده و از رنگ زرد و نارنجی‌شان می‌نالند؛ چرا که هرچه ابهت داشتند، بر باد فنا رفته و هرچه پنبه کرده بودند، در عرض یک روز رشته شد. از این برخی، می‌توان از کادر ارشد و همچنین سرپرستان نام برد که در گذشته با رنگ‌های خفنشان پز می‌دادند و خودنمایی می‌کردند.(خیلی کار بدیه. شرم کنید) و اما نویسندگان مقام‌دار، با دمشان گردو می‌شکنند و برای ارشدان و سرپرستان ابرو بالا می‌اندازند.

فعالان تک‌رمان و رنگی‌رنگی‌های عزیز، لحظات خوشی را میان پاستیلی‌ها برایتان آرزومندم و تا خبرهای بعدی، شما را به خداوند متعال می‌سپارم.

پ.ن: از تگ کردن سوژگان معذورم. ولی اگه به قتل رسیدم رد خونم رو بگیرید.
مضنون: .Sarina.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

حوراء

مدیر مطبوعات
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر تایید
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
103
کیف پول من
22,875
Points
235
تولد
خبر فوری


امروز ۲۷ اسفند ماه ۱۴۰۳، پاستیلی‌های قصر تک‌رمان پرشورتر و خوشحال‌تر از همیشه‌اند. همه‌ی پرنسس‌ها لباس‌های رنگی‌رنگی به تن کرده و راهی بزرگ‌ترین اتاق قصر می‌شوند و همگی با دیدن تزئینات و ریسه‌های رنگی، که کار کسی جز پرنسس Negin_SH که امروز لباسش ترکیبی از رنگ‌های سبز و طلایی بود نیست، شوکه می‌شدند. آن روز من، تنها برای یافتن سوژه‌ای برای اتاق کارم، پا در آن اتاق گذاشتم و چشمم میان آن همه پاستیلی، بر پرنسس .Melina. که لباسی آتشین به تن داشت، زوم گشت و باید اغراق کنم او در هر حالت و با هر لباسی زیبا و اغواگر است. بهت را می‌شد از د*ه*ان باز مانده و چشمان درشت شده‌اش خواند. بالاخره به خودش آمد و دهانش را بست. از شدت خوشحالی زبانش بند آمده و دست‌هایش را با شعف مقابل دهانش گرفت.
پاستیلی‌ها یکی‌یکی به او تولدش را تبریک می‌گفتند و هدایاشان را تقدیمش می‌کردند و تا خود روز بعد، می‌زدند و می‌رقصیدند.
بانو Lunika✧ دستمالی بر کمر بسته و مهارت کمر پیچ و تاب دادنش را به رخ Rover می‌کشید. در نهایت بانوی قصر، پرنسس Rover تاب نیاورد، بیخیال ابهت زبان‌زدش شد و بالاتنه‌اش را با ناز و عشوه لرزاند. ملینا که این رویداد عجیب را نمی‌توانست هضم کند، پی‌درپی جیغ‌های گوش‌خراشی از شدت ذوق می‌کشید و باقی پاستیلی‌ها همان‌طور که دست می‌زدند، کلمات تحسین‌آمیز را برای دو رقصنده و آوای تولدت مبارک را برای زیباترین پرنسس قصر .Melina. بر زبان می‌راندند.

شما هم بیاید جا نمونید رنگی‌رنگی‌ها.
https://forums.taakroman.ir/threads/30714/

اگه به قتل رسیدم رد خونم رو بگیرید.
مضنون: Rover
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا