با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
به عنوان مقدمه
نبرد با موضوع «مرگ» چرا برای همه انسانها اینقدر مهم است؟
پس از مدتی مرگ تصمیم میگیرد به سراغ انسانها برگردد، پس از آن مرگ شخصیتی از شخصیت های داستان میشود که با فرستادن نامه های بنفش رنگ
همیشه وقتی موضوع فلسفه ورزی تفکر و اندیشه های ماورایی به میان می آید حضور مرگ قاطع و محسوس میشود. انسانهایی که دیدگاهی کاملا مادی به دنیای پیرامون خود دارند درباره مرگ یک راز شگفت انگیز را مورد سوال قرار می دهند و مدام پرسشهایی درباره مرگ میکنند که برای همه انسان ها - با نسبتهای متفاوت - پیش آمده است و مطمئناً آنانی که از لحاظ فکری قوی هستند بیشتر به مساله مرگ اندیشیده اند و درباره اش سخن گفته اند. حتی در حیطه علوم انسانی مولفین و شاعران بیش از هر چیز به مسئله مرگ و ماورای آن اندیشیده اند که در جایگاهی والاتر از افکار در مورد مرگ قرار گرفته اند. تا جاییکه خیام شاعر پرآوازه ایران که تمامی آثار شعری خود را پیرامون مساله مرگ نیستی و نسبت میان حال و آینده ای سروده که بی شک فنا خواهد شد.
ژوزه ساراماگو نویسنده فقید پرتغالی از جمله معدود هنرمندانی بود که در دوره معاصر میزیست و آثار و نوشته هایش متفاوت با افکار مرسوم و روزانه دیگر نویسندگان دنیا میباشد نوشته ها و ترجمه های وی از نظر و دیدگاه های یک روشنفکر چپ گرا با ویژگیهای خاص خود او همراه هست. توقف در مرگ که از آخرین آثار این نویسنده است به واکاوی اندیشه های خود در سالهای آخر حیات درباره زندگی و مرگ از دید انسانی چپ گرا و ایده آلیستی شکاک نگاه میکند و به نگارش آن می پردازد.
ژوزه ساراماگو نه شخصیتی مهم نه سیاستمداری ب*ر*جسته و نه هنرمندی نامدار است نوازنده ای تنهاست که در شهر ارکستر مینوازد و تنها دلخوشی آرام و خاموشش در زندگی این است که نوازندگی را در اتاق موسیقی خانه اش انجام میدهد.
به عنوان مقدمه
نبرد با موضوع «مرگ» چرا برای همه انسانها اینقدر مهم است؟
پس از مدتی مرگ تصمیم میگیرد به سراغ انسانها برگردد، پس از آن مرگ شخصیتی از شخصیت های داستان میشود که با فرستادن نامه های بنفش رنگ
همیشه وقتی موضوع فلسفه ورزی تفکر و اندیشه های ماورایی به میان می آید حضور مرگ قاطع و محسوس میشود. انسانهایی که دیدگاهی کاملا مادی به دنیای پیرامون خود دارند درباره مرگ یک راز شگفت انگیز را مورد سوال قرار می دهند و مدام پرسشهایی درباره مرگ میکنند که برای همه انسان ها - با نسبتهای متفاوت - پیش آمده است و مطمئناً آنانی که از لحاظ فکری قوی هستند بیشتر به مساله مرگ اندیشیده اند و درباره اش سخن گفته اند. حتی در حیطه علوم انسانی مولفین و شاعران بیش از هر چیز به مسئله مرگ و ماورای آن اندیشیده اند که در جایگاهی والاتر از افکار در مورد مرگ قرار گرفته اند. تا جاییکه خیام شاعر پرآوازه ایران که تمامی آثار شعری خود را پیرامون مساله مرگ نیستی و نسبت میان حال و آینده ای سروده که بی شک فنا خواهد شد.
ژوزه ساراماگو نویسنده فقید پرتغالی از جمله معدود هنرمندانی بود که در دوره معاصر میزیست و آثار و نوشته هایش متفاوت با افکار مرسوم و روزانه دیگر نویسندگان دنیا میباشد نوشته ها و ترجمه های وی از نظر و دیدگاه های یک روشنفکر چپ گرا با ویژگیهای خاص خود او همراه هست. توقف در مرگ که از آخرین آثار این نویسنده است به واکاوی اندیشه های خود در سالهای آخر حیات درباره زندگی و مرگ از دید انسانی چپ گرا و ایده آلیستی شکاک نگاه میکند و به نگارش آن می پردازد.
ژوزه ساراماگو نه شخصیتی مهم نه سیاستمداری ب*ر*جسته و نه هنرمندی نامدار است نوازنده ای تنهاست که در شهر ارکستر مینوازد و تنها دلخوشی آرام و خاموشش در زندگی این است که نوازندگی را در اتاق موسیقی خانه اش انجام میدهد.
وی وجه ی هنرمندی متواضع را دارد که بدون ادعا و بی آزار و خوش قلب میباشد بدون آن که بفهمد اسطوره مرگ را به چالش کشیده است و بخاطر اینکه مرگ جلوی آبروریزیش را بگیرد از سیمای کلیشه ای ذهنی و دور از دسترس خود خارج میشود و با سیمایی انسانی سعی در اغواگری از نوازنده برای گرفتن نامه بنفش دارد اما در آن سرزمین کسی نمی میرد چون معلوم میشود که مرگ این بار به زندگی انسانی دل بسته است.
این کتاب به سرنوشت مبهم انسان در روزگار کنونی و اختلاط مرزهای خیر و شر مادیت و معنویت بقا و فنا و بطلان دیالکتیک های معمول در مکاتب روشنفکری چپ می پردازد. رمان که فضای آخر الزمانی آن بی مکانی و بی زمانی آن و بی معنا بودن اعتبار اسم گذاری ها و هویت بخشی های مرسوم در آن نشانگر ادامه فضای کوری در ذهن نویسنده است به حوادثی میپردازد که در یک کشور پادشاهی مشروطه در اثر توقف و سپس از سرگیری مرگ روی میدهد.
نویسنده برای ایجاد فضای مورد علاقه خود در شکل روایت دانای کل پشت همه صفحات کتاب حضور دارد و نه تنها در ذهن شخصیت های مختلف داستان وارد میشود و به بیان نیمه ناگفته شخصیت آنها می پردازد. بلکه گاه در روایت ماجرا نیز به شکلی وارد میشود که به خواننده یادآوری کند این منم که روایتگر و آفریننده این جهان مختص به خود هستم و توی مخاطب محکوم به پذیرش روایت من از این داستان هستی.
شروع داستان چنین است که تا مدتی مرگ در یک سرزمین اتفاق نمی افتد و مرگ در پهنای یک سرزمین سراغ هیچ کس نمی رود و هیچ مرگ مورد بحثی گزارش نمیشود این موضوع با واکنش ها و محاسبات تازه ای همراه است. نویسنده بطور طنز آمیز بسراغ این مسئله می رود و دست و پا زدن انسانی که ناگهان پس از تاریخی سرشار از کلیشه نابودی و مرگ به بی مرگی دست یافته است میپردازد. اما در این بی مرگی کاملا منفعل است و فضای جالبی در داستان ایجاد میکند.
وی وجه ی هنرمندی متواضع را دارد که بدون ادعا و بی آزار و خوش قلب میباشد بدون آن که بفهمد اسطوره مرگ را به چالش کشیده است و بخاطر اینکه مرگ جلوی آبروریزیش را بگیرد از سیمای کلیشه ای ذهنی و دور از دسترس خود خارج میشود و با سیمایی انسانی سعی در اغواگری از نوازنده برای گرفتن نامه بنفش دارد اما در آن سرزمین کسی نمی میرد چون معلوم میشود که مرگ این بار به زندگی انسانی دل بسته است.
این کتاب به سرنوشت مبهم انسان در روزگار کنونی و اختلاط مرزهای خیر و شر مادیت و معنویت بقا و فنا و بطلان دیالکتیک های معمول در مکاتب روشنفکری چپ می پردازد. رمان که فضای آخر الزمانی آن بی مکانی و بی زمانی آن و بی معنا بودن اعتبار اسم گذاری ها و هویت بخشی های مرسوم در آن نشانگر ادامه فضای کوری در ذهن نویسنده است به حوادثی میپردازد که در یک کشور پادشاهی مشروطه در اثر توقف و سپس از سرگیری مرگ روی میدهد.
نویسنده برای ایجاد فضای مورد علاقه خود در شکل روایت دانای کل پشت همه صفحات کتاب حضور دارد و نه تنها در ذهن شخصیت های مختلف داستان وارد میشود و به بیان نیمه ناگفته شخصیت آنها می پردازد. بلکه گاه در روایت ماجرا نیز به شکلی وارد میشود که به خواننده یادآوری کند این منم که روایتگر و آفریننده این جهان مختص به خود هستم و توی مخاطب محکوم به پذیرش روایت من از این داستان هستی.
شروع داستان چنین است که تا مدتی مرگ در یک سرزمین اتفاق نمی افتد و مرگ در پهنای یک سرزمین سراغ هیچ کس نمی رود و هیچ مرگ مورد بحثی گزارش نمیشود این موضوع با واکنش ها و محاسبات تازه ای همراه است. نویسنده بطور طنز آمیز بسراغ این مسئله می رود و دست و پا زدن انسانی که ناگهان پس از تاریخی سرشار از کلیشه نابودی و مرگ به بی مرگی دست یافته است میپردازد. اما در این بی مرگی کاملا منفعل است و فضای جالبی در داستان ایجاد میکند.
از آن روز به بعد دیگر کسی نمرد.
حادثه ای کاملاً متضاد با روال عادی زندگی که حتی هماهنگی دنیای ارواح را بر هم زد. علی رغم الهامات عالمانه ای که هر اتفاقی را توجیه میکنند، کافی است به چهلمین کتاب تاریخ جهان نگاهی بیاندازیم تا ببینیم کوچکترین خبری حتی یک خبر برای نمونه نمی توان یافت که نشان دهنده ی پدیده ای مشابه حتی در مدت یک شبانه روز با بیست و چهار ساعت بیهوده و بی هدف آن در زمانی متفاوت باشد. چه شب هنگام و چه روز؛ این که صبح یا عصر یک روز بی آنکه کسی، حتی یک نفر بر اثر ابتلای بیماری سقوط یا اقدام به خودکشی یا هر دلیل دیگری جان خود را از دست بدهد. هیچ کسی به معنای واقعی کلمه؛ حتی در یکی از حوادث و تصادفات معمول رانندگی که همواره در تعطیلات و یا پس از اتمام جشنها و میهمانیها در اثر بی مبالاتی ناشی از سرمستی یا نوشیدن بیش از اندازه دو راننده را در جاده ها یا بزرگراه ها برای کسب مقام نخست در رسیدن به مرگ به رقابت می خواند.
سال به پایان رسید، بی آنکه هیچ گزارش ناگواری در خصوص وفات کسی به ثبت رسیده باشد. گویا آتروپس¹ کهنسال، دیگر قصد استفاده از قیچی خود را نداشت با این وجود شاید بیش از هر زمان دیگری خون از همه جا جاری بود مأمورین امداد و آتش نشانی حیران و وحشت زده در 1 - Atropus طبق افسانه های باستان یکی از سه فرشته ی نگهبان دنیای پس از مرگ که با قیچی خویش رشته های زندگی را قطع میکند.
از آن روز به بعد دیگر کسی نمرد.
حادثه ای کاملاً متضاد با روال عادی زندگی که حتی هماهنگی دنیای ارواح را بر هم زد. علی رغم الهامات عالمانه ای که هر اتفاقی را توجیه میکنند، کافی است به چهلمین کتاب تاریخ جهان نگاهی بیاندازیم تا ببینیم کوچکترین خبری حتی یک خبر برای نمونه نمی توان یافت که نشان دهنده ی پدیده ای مشابه حتی در مدت یک شبانه روز با بیست و چهار ساعت بیهوده و بی هدف آن در زمانی متفاوت باشد. چه شب هنگام و چه روز؛ این که صبح یا عصر یک روز بی آنکه کسی، حتی یک نفر بر اثر ابتلای بیماری سقوط یا اقدام به خودکشی یا هر دلیل دیگری جان خود را از دست بدهد. هیچ کسی به معنای واقعی کلمه؛ حتی در یکی از حوادث و تصادفات معمول رانندگی که همواره در تعطیلات و یا پس از اتمام جشنها و میهمانیها در اثر بی مبالاتی ناشی از سرمستی یا نوشیدن بیش از اندازه دو راننده را در جاده ها یا بزرگراه ها برای کسب مقام نخست در رسیدن به مرگ به رقابت می خواند.
سال به پایان رسید، بی آنکه هیچ گزارش ناگواری در خصوص وفات کسی به ثبت رسیده باشد. گویا آتروپس¹ کهنسال، دیگر قصد استفاده از قیچی خود را نداشت با این وجود شاید بیش از هر زمان دیگری خون از همه جا جاری بود مأمورین امداد و آتش نشانی حیران و وحشت زده در
1 - Atropus طبق افسانه های باستان یکی از سه فرشته ی نگهبان دنیای پس از مرگ که با قیچی خویش رشته های زندگی را قطع میکند.
حالی که به سختی سعی در غلبه بر حالت تهوع خود داشتند، قطعه های بدنهایی را بیرون میکشیدند که بر اساس تمام قوانین منطقی ریاضیات جهان بدون هیچ تردیدی میبایست مرده باشند؛ اما علی رغم جراحات عمیق و وضع ظاهری اسفناکشان هنوز هم زنده بودند و در میان هیاهوی سرسام آور آژیر پیاپی آمبولانسها روانه ی بیمارستان ها می شدند. هیچ یک از این مجروحین در طول راه جان نمی باختند و این نشان می داد همواره نمیتوان به پیش بینی های خوشبینانه ی پزشکان اعتماد کرد. هیچ راه نجاتی برای این بیچاره وجود ندارد
عمل کردن این بیمار ارزش اتلاف وقت را نداردا
پزشک جراح به پرستاری که در حال مرتب کردن ماسک کوچک روی بینی و دهانش بود توضیح داد دیروز برای آن بیچاره هیچ راه نجاتی وجود نداشت... اما امروز ظاهراً قربانی حاضر به پذیرش مرگ نیست! اتفاقی که آن جا در حال وقوع بود در واقع همان چیزی بود که در سرتاسر کشور رخ میداد و در واپسین روزهای سال هنوز هم میشد افرادی را پیدا کرد که با احترام آماده ی پذیرش احکام مرگ و تسلیم در برابر مرگ بودند و در این میان نمونه ی جالبی دیده میشد که بستری و تحت درمان بود؛ ملکه ی کهنسال مادرا
در آن لحظه، یعنی ساعت بیت و مه و پنجاه و پنج دقیقه ی روز سی و یکم دسامبر حتى احمق ترین و ساده لوح ترین افراد نیز حاضر نبودند بر سر احتمال زنده ماندن ملکه ی مادر شرط ببندند تیم پزشکی در نهایت یأس و به علامت تسلیم در برابر حقیقتی تردید ناپذیر و حتمی دستها را بالا بردند و اعضای خاندان سلطنتی با رعایت مراتب قدرت گرد بستر او ایستاده و در انتظار دیدن آخرین نفسهای ملکه ی مادر شنیدن آخرین توصیه های وی به فرزندان خود در خصوص تربیت و پرورش نوادگان
حالی که به سختی سعی در غلبه بر حالت تهوع خود داشتند، قطعه های بدنهایی را بیرون میکشیدند که بر اساس تمام قوانین منطقی ریاضیات جهان بدون هیچ تردیدی میبایست مرده باشند؛ اما علی رغم جراحات عمیق و وضع ظاهری اسفناکشان هنوز هم زنده بودند و در میان هیاهوی سرسام آور آژیر پیاپی آمبولانسها روانه ی بیمارستان ها می شدند. هیچ یک از این مجروحین در طول راه جان نمی باختند و این نشان می داد همواره نمیتوان به پیش بینی های خوشبینانه ی پزشکان اعتماد کرد. هیچ راه نجاتی برای این بیچاره وجود ندارد
عمل کردن این بیمار ارزش اتلاف وقت را نداردا
پزشک جراح به پرستاری که در حال مرتب کردن ماسک کوچک روی بینی و دهانش بود توضیح داد دیروز برای آن بیچاره هیچ راه نجاتی وجود نداشت... اما امروز ظاهراً قربانی حاضر به پذیرش مرگ نیست! اتفاقی که آن جا در حال وقوع بود در واقع همان چیزی بود که در سرتاسر کشور رخ میداد و در واپسین روزهای سال هنوز هم میشد افرادی را پیدا کرد که با احترام آماده ی پذیرش احکام مرگ و تسلیم در برابر مرگ بودند و در این میان نمونه ی جالبی دیده میشد که بستری و تحت درمان بود؛ ملکه ی کهنسال مادرا
در آن لحظه، یعنی ساعت بیت و مه و پنجاه و پنج دقیقه ی روز سی و یکم دسامبر حتى احمق ترین و ساده لوح ترین افراد نیز حاضر نبودند بر سر احتمال زنده ماندن ملکه ی مادر شرط ببندند تیم پزشکی در نهایت یأس و به علامت تسلیم در برابر حقیقتی تردید ناپذیر و حتمی دستها را بالا بردند و اعضای خاندان سلطنتی با رعایت مراتب قدرت گرد بستر او ایستاده و در انتظار دیدن آخرین نفسهای ملکه ی مادر شنیدن آخرین توصیه های وی به فرزندان خود در خصوص تربیت و پرورش نوادگان
خود و یا آخرین جمله ی زیبا در خصوص چگونگی رفتار با ملت بودند.
اما حال ملکه ی مادر نه رو به بهبود رفت و نه از آن چه بود بدتر شد. او همان طور بلاتکلیف بین مرگ و زندگی مانده بود هیکل بی رمقش روی عرفه ی کشتی زندگی در تلاطم بود و با این که لحظه ای از تهدید مرگ در امان نبود اما گویا مرگ در اثر وسواسی عجیب در انجام وظیفه ی خود مردد مانده بود.
روز بعد از راه رسید. درست یک روز پس از زمانی که داستان با آن شروع شد. هیچ کس نمرد.
چیزی به غروب نمانده بود که این شایعه بر سر زبان ها افتاد
و از همان لحظه ی تحویل سال نو یعنی دقیقاً از نقطه ی آغازین ماه ژانویه مدرکی دال بر مرگ هیچ یک از افراد سرتاسر کشور ثبت نشده.»
البته این احتمال وجود داشت که ریشه ی پیدایش این شایعه مقاومت ملکه ی مادر در تسلیم جان خود به مرگ باشد؛ به ویژه این که بنا بر آخرین اطلاعات واصله از کاخ سلطنتی پزشکان اذعان داشته بودند در طول بیست و چهار ساعت گذشته حال عمومی بیمار محترم رو به بهبود بوده و می توان اطمینان داشت با ادامه ی این روند ایشان کاملاً بهبود پیدا خواهند کرد البته این احتمال هم وجود داشت که این شایعه ی غیر طبیعی از مؤسسات برگزار کننده ی مراسم خاکسپاری درز پیدا کرده باشد
مسلماً کی دوست ندارد بمیرد اما این طور که پیداست، در اولین روز سال مرگ به ملاقات هیچ کس نخواهد آمد.
و یا ممکن بود از یک بیمارستان شایع شده باشد: «بیمار تخت شماره ی بیست و هفت نه بهبود پیدا میکند و نه می میرد
شاید هم از گزارشات سخنگوی اداره ی راهنمایی و رانندگی با وجود سوانح فراوانی که در جاده های کشور رخ داده هیچ کس حتی یک مورد
خود و یا آخرین جمله ی زیبا در خصوص چگونگی رفتار با ملت بودند.
اما حال ملکه ی مادر نه رو به بهبود رفت و نه از آن چه بود بدتر شد. او همان طور بلاتکلیف بین مرگ و زندگی مانده بود هیکل بی رمقش روی عرفه ی کشتی زندگی در تلاطم بود و با این که لحظه ای از تهدید مرگ در امان نبود اما گویا مرگ در اثر وسواسی عجیب در انجام وظیفه ی خود مردد مانده بود.
روز بعد از راه رسید. درست یک روز پس از زمانی که داستان با آن شروع شد. هیچ کس نمرد.
چیزی به غروب نمانده بود که این شایعه بر سر زبان ها افتاد
و از همان لحظه ی تحویل سال نو یعنی دقیقاً از نقطه ی آغازین ماه ژانویه مدرکی دال بر مرگ هیچ یک از افراد سرتاسر کشور ثبت نشده.»
البته این احتمال وجود داشت که ریشه ی پیدایش این شایعه مقاومت ملکه ی مادر در تسلیم جان خود به مرگ باشد؛ به ویژه این که بنا بر آخرین اطلاعات واصله از کاخ سلطنتی پزشکان اذعان داشته بودند در طول بیست و چهار ساعت گذشته حال عمومی بیمار محترم رو به بهبود بوده و می توان اطمینان داشت با ادامه ی این روند ایشان کاملاً بهبود پیدا خواهند کرد البته این احتمال هم وجود داشت که این شایعه ی غیر طبیعی از مؤسسات برگزار کننده ی مراسم خاکسپاری درز پیدا کرده باشد
مسلماً کی دوست ندارد بمیرد اما این طور که پیداست، در اولین روز سال مرگ به ملاقات هیچ کس نخواهد آمد.
و یا ممکن بود از یک بیمارستان شایع شده باشد: «بیمار تخت شماره ی بیست و هفت نه بهبود پیدا میکند و نه می میرد
شاید هم از گزارشات سخنگوی اداره ی راهنمایی و رانندگی با وجود سوانح فراوانی که در جاده های کشور رخ داده هیچ کس حتی یک مورد