خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • چاپ کتاب های رمان، شعر و دلنوشته به مدت محدود کلیک کنید

درحال تایپ رمان تتریس (ایزدان)|مازیار نبی عبدالیوسفی کاربر انجمن تک‌ رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مازیار نبی عبدالیوسفی

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2025-01-15
نوشته‌ها
6
کیف پول من
244
Points
18
نام رمان: تتریس
بخش اول: ایزدان
نام نویسنده: مازیار نبی عبدالیوسفی
ژانر: فانتزی، تاریخی
ناظر: WORNING.F
ویراستار:
منتقدان:
سطح:

خلاصه رمان:
شما در حال مطالعه اولین جلد از مجموعه تتریس هستید. مجموعه رمان‌هایی که به مانند اشکال تتریس کنار یکدیگر قرار گرفته تا دنیایی جدید خلق کنند.
بخش اول مجموعه روایت جدال تاریکی و روشنایی است. جدالی بین دو برادر با نام‌های اهورامزدا و اهریمن.
طی این رمان شما باورهای زرتشتی را با مقداری تغییر مشاهده خواهید کرد. از تولد اهورامزدا و اهریمن تا خلق انسان و حیوان.

کد:
نام رمان: تتریس؛ بخش اول: ایزدان
نام نویسنده: مازیار نبی عبدالیوسفی
ژانر: فانتزی، تاریخی
ناظر: https://forums.taakroman.ir/members/5061/
ویراستار:
منتقدان:
سطح:
خلاصه رمان:
شما در حال مطالعه اولین جلد از مجموعه تتریس هستید. مجموعه رمان‌هایی که به مانند اشکال تتریس کنار یکدیگر قرار گرفته تا دنیایی جدید خلق کنند.
بخش اول مجموعه روایت جدال تاریکی و روشنایی است. جدالی بین دو برادر با نام‌های اهورامزدا و اهریمن.

طی این رمان شما باورهای زرتشتی را با مقداری تغییر مشاهده خواهید کرد. از تولد اهورامزدا و اهریمن تا خلق انسان و حیوان.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

Lunika✧

مدیریت کل سایت + مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
ویراستار انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
8,159
کیف پول من
318,809
Points
70,000,514
IMG_20250116_195249_929.jpg
خواهشمند است قبل از تایپ رمان به قوانین زیر توجه کنید:
قوانین تایپ رمان:
قوانین تایپ رمان | تک رمان

پاسخ به ابهامات شما:
تاپیک جامع پرسش و پاسخ رمان نویسی

درخواست جلد:
دفتر درخواست جلد | تک رمان

درخواست تگِ رمان:
| تاپیک جامع درخواست تگ رمان |

اعلام پایان رمان:
تاپیک جامع اعلام پایان رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مازیار نبی عبدالیوسفی

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2025-01-15
نوشته‌ها
6
کیف پول من
244
Points
18
سکوت و آرامش. دو عنصری که تمام جهان را فرا گرفته بود و کسی که این عناصر را در گیتی پراکنده بود، کسی نبود جز زروان، خدای خدایان. ایزدبانوی قدرتمندی که تمام جهان را آفریده بود. کوهها، درختان، آبها و بزرگترین خلقتش ایزدان چهارگانه نخستین. با تمام اینها، زروان در اعماق قلبش حفره‌ای را احساس می‌کرد که با تمام این مخلوقات هم پر نمیشد. حفره‌ای از ج*ن*س تنهایی. گویی که قدرتمندترین موجود خلقت هم چیزی جز یک زن نبود! زنی که از ته دل، دلش فرزندی میخواست تا در آ*غ*و*ش بگیرد.
تنها راهی که زروان می‌توانست صاحب فرزندی یاشد مراقب‌ای بسیار طولانی بود چراکه دوست داشت فرزندش از تمام مخلوقات والاتر باشد و برای این منظور نیاز به انجام این کار در زمانی بسیار طولانی داشت. این مراقبه بسیار طول کشید. چیزی در حدود هزارسال! در تمام این مدت زروان باور داشت که فرزندش بهترین و بزرگترین موجودات خواهد بود. کودکی مهربان و نیکو. بااین وجود در آخرین سالها برای اندک مدتی دچار تردید شد که نکند این مراقبه بیهوده باشد و فرزندش به آن خوبی‌ای که باور دارد نباشد.تردیدش برای مدت کوتاهی بود. چند دقیقه یا شاید چند ثانیه اما همین تردید کوتاه باعث به وجود آمدن موجودی قدرتمند شود. از یقین و ایمان او اهورا مزدا و تردید او اهرمن متولد شد. بی شک تردیدی کوچک می‌تواند زخمی بزرگ به دیوار مستحکم ایمان وارد کند.
زروان خدای خدایان میدانست که تاریکی و روشنایی هیچگاه در کنار یکدیگر قرار نخواهند گرفت و تا ابد با یکدیگر وارد ستیز خواهند شد و دو اقدام برای پیشگیری از شدت یافتن زیاد این موضوع انجام داد. اول از همه، با اینکه زروان به عنوان یک مادر نمیتوانست بین دو فرزندش یکی را انتخاب کند، اما از آنجا که میدانست اهورا مزدا نسبت به اهرمن گزینه بهتری برای فرمانروایی خواهد بود و با دانستن اینکه اهورامزدا زودتر از اهریمن بدنیا خواهد آمد پیامن بست تا فرمانروایی جان را به فرزند ارشد خود دهد و از همینجا بود که انتخاب فرزند ارشد به عنوان جانشین آغاز گشت. در اقدام دوم زروان قدرتمندترین مخلوقش را از زیر سلطه هردو خارج کرد. قدرتمندترین مخلوقات وی ایران چهارگانه نبودند بلکه علتی بود که به جهان وجود می‌بخشید. نام این مخلوق زمان بود. زروان برای اینکه هیچکدام از فرزندانش نتوانند به زمان دست یابند این قدرت والا را در درون خودش مهر کرد.
اهریمن که در همان مدت کوتاه قدرت بسیار زیادی بدست آورده بود، حریص‌تر از آن بود که صبر کند تا برادرش فرمانروای جهان آغازین شود، از این‌رو شکم مادر را دریده با زور و با تحمیل درد فراوان به مادرش از کالبد وی بیرون آمده به عنوان فرمانروای جهان قدرت را بدست گرفت. زروان هم که متحمل درد فراوانی شده بود از هوش رفته و نتوانست تا قبل از قدرت گرفت او مانع وی شود. با این وجود حتی اگر هم می‌توانست آیا یک مادر حاضر بود با فرزندش بجنگد؟

فصل اول:
جهان در تاریکی


قدم‌ها را هرکدام استوارتر از قبلی برمیداشت. ردایش را روی برخی قسمت‌های بدنش انداخته و سایرین را آشکار کرده بود. چهره‌ای زیبا به همراه اندام زنانه‌اش او را از بیرون بسیاز زیبا جلوه میداد اما افسوس که زشتی و تاریکی درونش او را تبدیل به یک زیبا سیرت زشت خو تبدیل کرده بود. برای دیدن آن خوی زشت نیاز به چشمانی بینا بود و قطعا چشمان کور انسان نمی‌تواند درون وی را دیده تنها به جلوه زیبایش می‌نگرد.
آنقدر رفت تا به انتهای تاریکی جهان رسید. آخرین مکان با ذره‌ای روشنایی و تنها مکانی که اهریمن بر آن سیطره نداشت، کاخ بزرگ زروان. دروازه کاخ اندکی با تاریکی فاصله داشته و دیو نمیتوانست وارد روشنایی شود. کنار دروازه و روبه‌روی دیو با فاصله‌ای نه چندان دور روی تخته سنگی موجودی نشسته بود. چهره زیبا و در عین‌حال دلهره آوری داشت لباسانی زره مانند، به پرتوهایی از نور بر تنش بود. با رسیدن دیو به پای روشنایی پرسید:
_ اینجا چه میخواهی دیو پست؟
دیو هم که انتظار چنین واکنشی را داشت دست بر دهانش گذاشته و با صدایی نازک گفت:
_ اِوا! زبونتم که مثل همیشه تندوتیزه بهرام(وهرام: ایزد جنگ و پیروزی).
بهرام با وجود اینکه میدانست تنها هدف دیو خشمگین کردن وی است نمیتوانست خودرا کنترل کند چراکه این دیو نماینده موجودی بود که آسیب شدیدی به سرورش، زروان زده بودند. اهورامزدا منبع روشنایی و تنها تهدیدی که فرمانروایی مطلق اهریمن را تهدید میکرد، همچنان در کالبد زروان رشد می‌کرده و روز به روز قوی‌تر میشد. زروانی که در اثر خروج وحشیانه اهریمن به خواب فرو رفته بود هنوز بیدار نشده بود.
#اسم_رمان
#اسم_نویسنده
#اسم_انجمن
کد:
سکوت و آرامش. دو عنصری که تمام جهان را فرا گرفته بود و کسی که این عناصر را در گیتی پراکنده بود، کسی نبود جز زروان، خدای خدایان. ایزدبانوی قدرتمندی که تمام جهان را آفریده بود. کوهها، درختان، آبها و بزرگترین خلقتش ایزدان چهارگانه نخستین. با تمام اینها، زروان در اعماق قلبش حفره‌ای را احساس می‌کرد که با تمام این مخلوقات هم پر نمیشد. حفره‌ای از ج*ن*س تنهایی. گویی که قدرتمندترین موجود خلقت هم چیزی جز یک زن نبود! زنی که از ته دل، دلش فرزندی میخواست تا در آ*غ*و*ش بگیرد.
تنها راهی که زروان می‌توانست صاحب فرزندی یاشد مراقب‌ای بسیار طولانی بود چراکه دوست داشت فرزندش از تمام مخلوقات والاتر باشد و برای این منظور نیاز به انجام این کار در زمانی بسیار طولانی داشت. این مراقبه بسیار طول کشید. چیزی در حدود هزارسال! در تمام این مدت زروان باور داشت که فرزندش بهترین و بزرگترین موجودات خواهد بود. کودکی مهربان و نیکو. بااین وجود در آخرین سالها برای اندک مدتی دچار تردید شد که نکند این مراقبه بیهوده باشد و فرزندش به آن خوبی‌ای که باور دارد نباشد.تردیدش برای مدت کوتاهی بود. چند دقیقه یا شاید چند ثانیه اما همین تردید کوتاه باعث به وجود آمدن موجودی قدرتمند شود. از یقین و ایمان او اهورا مزدا و تردید او اهرمن متولد شد. بی شک تردیدی کوچک می‌تواند زخمی بزرگ به دیوار مستحکم ایمان وارد کند.
زروان خدای خدایان میدانست که تاریکی و روشنایی هیچگاه در کنار یکدیگر قرار نخواهند گرفت و تا ابد با یکدیگر وارد ستیز خواهند شد و دو اقدام برای پیشگیری از شدت یافتن زیاد این موضوع انجام داد. اول از همه، با اینکه زروان به عنوان یک مادر نمیتوانست بین دو فرزندش یکی را انتخاب کند، اما از آنجا که میدانست اهورا مزدا نسبت به اهرمن گزینه بهتری برای فرمانروایی خواهد بود و با دانستن اینکه اهورامزدا زودتر از اهریمن بدنیا خواهد آمد پیامن بست تا فرمانروایی جان را به فرزند ارشد خود دهد و از همینجا بود که انتخاب فرزند ارشد به عنوان جانشین آغاز گشت. در اقدام دوم زروان قدرتمندترین مخلوقش را از زیر سلطه هردو خارج کرد. قدرتمندترین مخلوقات وی ایران چهارگانه نبودند بلکه علتی بود که به جهان وجود می‌بخشید. نام این مخلوق زمان بود. زروان برای اینکه هیچکدام از فرزندانش نتوانند به زمان دست یابند این قدرت والا را در درون خودش مهر کرد.
اهریمن که در همان مدت کوتاه قدرت بسیار زیادی بدست آورده بود، حریص‌تر از آن بود که صبر کند تا برادرش فرمانروای جهان آغازین شود، از این‌رو شکم مادر را دریده با زور و با تحمیل درد فراوان به مادرش از کالبد وی بیرون آمده به عنوان فرمانروای جهان قدرت را بدست گرفت. زروان هم که متحمل درد فراوانی شده بود از هوش رفته و نتوانست تا قبل از قدرت گرفت او مانع وی شود. با این وجود حتی اگر هم می‌توانست آیا یک مادر حاضر بود با فرزندش بجنگد؟

فصل اول:
جهان در تاریکی

قدم‌ها را هرکدام استوارتر از قبلی برمیداشت. ردایش را روی برخی قسمت‌های بدنش انداخته و سایرین را آشکار کرده بود. چهره‌ای زیبا به همراه اندام زنانه‌اش او را از بیرون بسیاز زیبا جلوه میداد اما افسوس که زشتی و تاریکی درونش او را تبدیل به یک زیبا سیرت زشت خو تبدیل کرده بود. برای دیدن آن خوی زشت نیاز به چشمانی بینا بود و قطعا چشمان کور انسان نمی‌تواند درون وی را دیده تنها به جلوه زیبایش می‌نگرد.
آنقدر رفت تا به انتهای تاریکی جهان رسید. آخرین مکان با ذره‌ای روشنایی و تنها مکانی که اهریمن بر آن سیطره نداشت، کاخ بزرگ زروان. دروازه کاخ اندکی با تاریکی فاصله داشته و دیو نمیتوانست وارد روشنایی شود. کنار دروازه و روبه‌روی دیو با فاصله‌ای نه چندان دور روی تخته سنگی موجودی نشسته بود. چهره زیبا و در عین‌حال دلهره آوری داشت لباسانی زره مانند، به پرتوهایی از نور بر تنش بود. با رسیدن دیو به پای روشنایی پرسید:
_ اینجا چه میخواهی دیو پست؟
دیو هم که انتظار چنین واکنشی را داشت دست بر دهانش گذاشته و با صدایی نازک گفت:
_ اِوا! زبونتم که مثل همیشه تندوتیزه بهرام(وهرام: ایزد جنگ و پیروزی).
بهرام با وجود اینکه میدانست تنها هدف دیو خشمگین کردن وی است نمیتوانست خودرا کنترل کند چراکه این دیو نماینده موجودی بود که آسیب شدیدی به سرورش، زروان زده بودند. اهورامزدا منبع روشنایی و تنها تهدیدی که فرمانروایی مطلق اهریمن را تهدید میکرد، همچنان در کالبد زروان رشد می‌کرده و روز به روز قوی‌تر میشد. زروانی که در اثر خروج وحشیانه اهریمن به خواب فرو رفته بود هنوز بیدار نشده بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مازیار نبی عبدالیوسفی

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2025-01-15
نوشته‌ها
6
کیف پول من
244
Points
18
تنها سدی که مقابل اهریمن و هدفش قرار گرفته بود شامل چهار ایزد نخستین میشد. این چهار ایزد که نخستین ایزدان جهان بودند از زروان مقابل نیروهای تاریکی دفاع می‌کردند. این ایزدان شامل بهرام، مهر(ایزد خورشید)، ماه(ایزد ماه) و وائو(ایزد باد و نیستی) می‌شدند. برادر بزرگ آنها و قویترین آنها ایزد باد و نیستی بود. وائو می‌توانست هستی یا نیستی موجودی را مشخص کرده و در اندک مدتی آن موجود را محو کند. حتی با اینکه توانایی وائو در نیستی مخلوقات اهریمن بسیار محدود بود باز هم تهدیدی جدی برای نیروهای وی به حساب می‌آمد. اهریمن می‌توانست با یک حمله همه جانبه کاخ زروان را تصرف کند اما این حرکت سبب ایجاد تلفات بسیار بالایی میشد. برای پیشگیری از این امر اهریمن می‌بایست ابتدا وائو را از دور خارج کند و باید این کار را سریع انجام دهد، چرا که نمی‌توانست بیش از این منتظر بماند، آنهم زمانی که بدنیا آمدن اهورامزدا نزدیک بود. با این وجود چرا دیو آنجاست؟ پاسخ در تنها سلاحی است که می‌تواند وائو را زخمی کرده و یا حتی بکشد. زروان، در روز خلق ایزدان چهارگانه، میدانست که آنها نسبت به وی وفادار خواهند بود اما برای احتیاط بیشتر در هرکدام از آنها نقطه ضعفی قرار داد. نقطه ضعف ماه، چشمان مهر و نقطه‌ ضعف مهر، چشمان ماه بود. آز آن سو نقطه ضعف بهرام، بادهای وائو و نقطه ضعف وائو، شمشیر بهرام بود.
بهرام هم نسبت به این موضوع کاملا آگاه بود و میدانست که اهریمن دلیل دیگری برای فرستادن جَهی(دیو فریب) به آنجا نداشت. بهرام میدانست که جهی برای بدست آوردن شمشیر در آنجاست اما نمیدانست چگونه و تنها کاری که می‌توانست انجام دهد سکوت بود اما جهی ساکت نمی‌نشست. گاهی کلمات می‌توانند برنده‌تر از شمشیر باشند. به خصوص که از د*ه*ان جهی خارج شود. جهی هیچگاه نمیجنگید و تنها کارش در ارتش اهریمن حرف‌ زدن بود. با زبانش مذاکره میکرد، فریب میداد و گاهی هم میکشت و این همان چیزی بود که بهرام از آن وحشت داشت. شاید وفاداری ایزدان چهارگانه نسبت به زروان بی‌چون و چرا بود اما هیچگاه نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه کلماتی از د*ه*ان جهی خارج خواهد شد. جهی خطاب به بهرام گفت:
_ اربابم تقاضا دارد که مادرش را ملاقات کرده و جویای احوالش شود.
بهرام در پاسخ به او بسیار قاطعانه و بدون هیچ تردیدی گفت:
_ جویای احوال؟ نیازی نیست زحمت بکشه و تا اینجا بیاد بهش بگو بعد از اینکه یه موجود کریه و پلید اونو زخمی کرده، هنوز بیدار نشده.
_ اربابم به عنوان یک پسر، صادقانه تمایل دارن که مادرشون رو ببینند. نیت ایشون به هیچ عنوان شوم نیست.
_ بله دارم نیت خوبشون رو میبینم.
_ چرا شما میتونید ایشون رو ببینید اما اربابم نمیتونه.
_ کی گفته ما ایشون رو میبینیم؟
در این لحظه لبخندی بر لبان جهی نشست.
_ پس از کجا میفهمی که زندست یا مرده؟
سپس در حالی که شروع به قدم زدن بر لبه تاریکی میکرد ادامه داد:
_ از کجا میدونی که برای یک هدف مرده نمیجنگی؟ میتونیم همین الآن مطمئن بشیم. اگه من پا در روشنایی بگذارم و بمیرم اربابت زندست اما اگر پا در روشنایی بگذارم و زنده بمونم؛ خب، خبر بدیه. با این وجود من دلم نمیخواد همچین ریسکی کنم. تو میتونی خیلی راحت وارد کاخ بشی و ببینی که آیا جواب این سئوال رو دوست داری یا نه؟ البته که وائو، اون برادر بزرگتر بهت دستور داده که وارد کاخ نشی وگرنه چطور خادم وفاداری مثل تو تاحالا از اربابش خبری نگرفته؟
صدای دندان‌های بهرام که با خشونت روی یکدیگر خراشیده میشد در فضا پیچید. با خشم تمام از جا برخواسته و مقابل جهی ایستاده و در جواب سخنان او گفت:
_ گوش کن دیو پست، اول از همه بانو زروان سرور من و مادرم هستن نه ارباب من. تنها موجودی که همنوع خودشو از خودش پست‌تر میدونه شما دیوها هستید و دوم…
بهرام پس از مکثی کوتاه و نزدیک کردن صورتش به جهی تا حد ممکن ادامه داد:
_ اگه اربابت شجاعت کافی برای مقابله با برادرم با دستای خالی نداره و میخواد شمشیر منو بگیره، بهش بگو بیاد و بدون نقشه‌های مرموزانه رخ در رخ وایسه و شمشیرمو از بگیره.
جهی که گویا سخنان بهرام هیچ تاثیری بر لبخندش نگذاشته بود، پاسخ داد:
#اسم_رمان
#اسم_نویسنده
#اسم_انجمن
کد:
تنها سدی که مقابل اهریمن و هدفش قرار گرفته بود شامل چهار ایزد نخستین میشد. این چهار ایزد که نخستین ایزدان جهان بودند از زروان مقابل نیروهای تاریکی دفاع می‌کردند. این ایزدان شامل بهرام، مهر(ایزد خورشید)، ماه(ایزد ماه) و وائو(ایزد باد و نیستی) می‌شدند. برادر بزرگ آنها و قویترین آنها ایزد باد و نیستی بود. وائو می‌توانست هستی یا نیستی موجودی را مشخص کرده و در اندک مدتی آن موجود را محو کند. حتی با اینکه توانایی وائو در نیستی مخلوقات اهریمن بسیار محدود بود باز هم تهدیدی جدی برای نیروهای وی به حساب می‌آمد. اهریمن می‌توانست با یک حمله همه جانبه کاخ زروان را تصرف کند اما این حرکت سبب ایجاد تلفات بسیار بالایی میشد. برای پیشگیری از این امر اهریمن می‌بایست ابتدا وائو را از دور خارج کند و باید این کار را سریع انجام دهد، چرا که نمی‌توانست بیش از این منتظر بماند، آنهم زمانی که بدنیا آمدن اهورامزدا نزدیک بود. با این وجود چرا دیو آنجاست؟ پاسخ در تنها سلاحی است که می‌تواند وائو را زخمی کرده و یا حتی بکشد. زروان، در روز خلق ایزدان چهارگانه، میدانست که آنها نسبت به وی وفادار خواهند بود اما برای احتیاط بیشتر در هرکدام از آنها نقطه ضعفی قرار داد. نقطه ضعف ماه، چشمان مهر و نقطه‌ ضعف مهر، چشمان ماه بود. آز آن سو نقطه ضعف بهرام، بادهای وائو و نقطه ضعف وائو، شمشیر بهرام بود.
بهرام هم نسبت به این موضوع کاملا آگاه بود و میدانست که اهریمن دلیل دیگری برای فرستادن جَهی(دیو فریب) به آنجا نداشت. بهرام میدانست که جهی برای بدست آوردن شمشیر در آنجاست اما نمیدانست چگونه و تنها کاری که می‌توانست انجام دهد سکوت بود اما جهی ساکت نمی‌نشست. گاهی کلمات می‌توانند برنده‌تر از شمشیر باشند. به خصوص که از د*ه*ان جهی خارج شود. جهی هیچگاه نمیجنگید و تنها کارش در ارتش اهریمن حرف‌ زدن بود. با زبانش مذاکره میکرد، فریب میداد و گاهی هم میکشت و این همان چیزی بود که بهرام از آن وحشت داشت. شاید وفاداری ایزدان چهارگانه نسبت به زروان بی‌چون و چرا بود اما هیچگاه نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه کلماتی از د*ه*ان جهی خارج خواهد شد. جهی خطاب به بهرام گفت:
_ اربابم تقاضا دارد که مادرش را ملاقات کرده و جویای احوالش شود.
بهرام در پاسخ به او بسیار قاطعانه و بدون هیچ تردیدی گفت:
_ جویای احوال؟ نیازی نیست زحمت بکشه و تا اینجا بیاد بهش بگو بعد از اینکه یه موجود کریه و پلید اونو زخمی کرده، هنوز بیدار نشده.
_ اربابم به عنوان یک پسر، صادقانه تمایل دارن که مادرشون رو ببینند. نیت ایشون به هیچ عنوان شوم نیست.
_ بله دارم نیت خوبشون رو میبینم.
_ چرا شما میتونید ایشون رو ببینید اما اربابم نمیتونه.
_ کی گفته ما ایشون رو میبینیم؟
در این لحظه لبخندی بر لبان جهی نشست.
_ پس از کجا میفهمی که زندست یا مرده؟
سپس در حالی که شروع به قدم زدن بر لبه تاریکی میکرد ادامه داد:
_ از کجا میدونی که برای یک هدف مرده نمیجنگی؟ میتونیم همین الآن مطمئن بشیم. اگه من پا در روشنایی بگذارم و بمیرم اربابت زندست اما اگر پا در روشنایی بگذارم و زنده بمونم؛ خب، خبر بدیه. با این وجود من دلم نمیخواد همچین ریسکی کنم. تو میتونی خیلی راحت وارد کاخ بشی و ببینی که آیا جواب این سئوال رو دوست داری یا نه؟ البته که وائو، اون برادر بزرگتر بهت دستور داده که وارد کاخ نشی وگرنه چطور خادم وفاداری مثل تو تاحالا از اربابش خبری نگرفته؟
صدای دندان‌های بهرام که با خشونت روی یکدیگر خراشیده میشد در فضا پیچید. با خشم تمام از جا برخواسته و مقابل جهی ایستاده و در جواب سخنان او گفت:
_ گوش کن دیو پست، اول از همه بانو زروان سرور من و مادرم هستن نه ارباب من. تنها موجودی که همنوع خودشو از خودش پست‌تر میدونه شما دیوها هستید و دوم…
بهرام پس از مکثی کوتاه و نزدیک کردن صورتش به جهی تا حد ممکن ادامه داد:
_ اگه اربابت شجاعت کافی برای مقابله با برادرم با دستای خالی نداره و میخواد شمشیر منو بگیره، بهش بگو بیاد و بدون نقشه‌های مرموزانه رخ در رخ وایسه و شمشیرمو از بگیره.
جهی که گویا سخنان بهرام هیچ تاثیری بر لبخندش نگذاشته بود، پاسخ داد:
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا