کتاب در حال تایپ کتاب«تخت خوابت را مرتب کن»|اثر ویلیام اچ.مک ریون

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
57
لایک‌ها
112
امتیازها
53
سن
21
محل سکونت
دریاچه بایکال
کیف پول من
3,508
Points
97
بسم الله الرحمن الرحیم

نام کتاب:تخت خوابت را مرتب کن
نویسنده:ویلیام اچ.مک ریون
ژانر:روانشناسی-توسعه فردی

مترجم:نازنین قره گوزلو
تایپیست:ᏋᎷᏒᎥᏕ


مقدمه:

در هفدهم ماه مه2014، مفتخر شدم که در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه تگزاس در آستین سخنرانی کنم. با اینکه در همین دانشگاه تحصیل کرده بودم، نگران این بودم که یک افسر ارتش که شغلش با جنگ عجین بود،ممکن است مورد استقبال دانشجویان دانشکده قرار نگیرد.اما در کمال تعجب، فارغ التحصیلان به خوبی از من استقبال کردند.ده درسی که از آموزش نیرو ی دریایی یاد گرفته بودم،با همه آن نکات ساده ،مبنای اظهارات من بود.به نظر می رسید به خوبی مورد استقبال قرار گرفته است. آن ها درس های ساده ای پیرامون جلسات تمرین ویژه ی
نیروی دریایی بودند، اما این ده درس به میزان یکسانی در برخورد با چالش های زندگی مهم بودند.چرا که اهمیتی ندارد که چه کسی هستید و چه موقعیتی دارید. به هر حال به کارتان می آید.
هر فصل این کتاب، شامل متن کوتاهی در مورد یکی از همین درس ها است و همچنین داستان کوتاهی درباره ی برخی از افرادی که به پاس انضباط، پشت کار، شرف و شجاعت خود الهام بخش من بوده اند،بیان شده است.امیدوارم از این کتاب ل*ذت ببرید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ᏋᎷᏒᎥᏕ

.Sarina.

مدیر ارشد + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
ناظر انجمن
ویراستار انجمن
گوینده انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
2,240
امتیازها
73
کیف پول من
114,754
Points
1,014

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
57
لایک‌ها
112
امتیازها
53
سن
21
محل سکونت
دریاچه بایکال
کیف پول من
3,508
Points
97
فصل اول

پارت 1:
سربازخانه ها در دوره آموزشی نیروی دریایی، به شکل ساختمان های ساده و سه طبقه ای در ساحل کورونادوی کالیفرنیا هستند که تنها در فاصلۀ صد متری اقیانوس آرام
قرار گرفته اند. آنجا خبری از کولر نیست و شب ها، اگر پنجره ها را باز بگذارید، می توانید صدای جزر و مد و موج های خروشانی را بشنوید که بر روی شن ها جاری می شوند.
در اتاق سربازخانه هم خبری از تجملات نیست. در اتاق افسران که با سه همکلاسی دیگر در آنجا بودم، تنها چهار ت*خت خو*اب و کمدی برای آویختن یونیفورم ها دیده می شد و
چیز دیگری در آنجا نبود.صبح ها در سربازخانه چنین بود که از ت*خت خو*اب ویژه ی نیروی دریایی بیرون می رفتم و بلافاصله برای مرتب کردن تختم دست به کار می شدم.
این اولین وظیفۀ روز بود. می دانستم هر روز باید با بررسی های یکنواخت، شنا و دویدن طولانی، دوره های موانع و آزار دائمی مربیان نیروی دریایی مواجه بشوم.
پس از اعلام خبردار از سوی دنیل استوارت، ناوبان یکم، مربی وارد اتاق شد.در مجاورت ت*خت خو*اب، پاشنه پاهایم را به هم زدم و با ن*زد*یک*ی افسر ارشد، مستقیم ایستادم.
مربی با چهره ای عبوس و بی حالت، شروع به ورانداز سر تا پایم کرد؛ نگاهش از کلاه یونیفورم سبزم پایین آمد تا مطمئن شود پوشش آن از هر هشت طرف به درستی کیپ شده است.
نگاهش از بالا به پایین حرکت کرد و سراسر یونیفورمم را به دقت وارسی نمود تا مطمئن شود آیا چروکی روی بلوز و شلوارم هست و یا دکمۀ برنجی روی کمربندم مثل آینه می درخشد
و پوتین هایم به حدی برق می زنند که او بتواند انگشتانش را در انعکاس جلای کفش هایم ببیند؟
او خرسند از اینکه استاندارد های بالای کارآموزی نیروی دریایی را رعایت کرده ام، به وارسی تخت پرداخت.
ت*خت خو*اب هم مثل اتاق ساده بود؛ چیزی جز قاب فولادی و یک تشک در آن دیده نمی شد. لایۀ نازکی، تشک را پوشانده بود و بر روی آن، یک ملحفه دیده می شد.
پتوی پشمی تیره ای که زیر تشک جمع شده بود، به درد غروب های خنک شهر سن دیه گو می خورد.پتوی دیگری هم به طرزی ماهرانه، به شکل مستطیلی پایین ت*خت خو*اب
پیچیده شده بود. بالشی که توسط شرکت فانوس دریایی ساخته شده بود، در بالای ت*خت خو*اب قرار داشت و زاویۀ نود درجه ای با پتویی ایجاد می کرد که در انتهای تخت بود.
این یکی هم مطابق با استاندارد بود. هرگونه تخطی از این قوانین باعث می شد برای تنبیه، س*ی*نه خیز بروم و سپس تا زمانی که از سر تا پا غرق شن شوم، در ساحل غلت بزنم.
در حالی که بی حرکت ایستاده بودم، می توانستم مربی را از گوشۀ چشمم ببینم. با خستگی به تخت خوابم نگاه کرد. خم شد و گوشه های آن را بررسی کرد. بعد مشغول ورانداز
پتو شد و اطمینان پیدا کرد که بالش به درستی قرار داده شده است. بعد، دستش را در جیبش فرو برد و تاسی را بیرون کشید تا نشان دهد که وقت آخرین آزمایش تخت رسیده است.
در آخرین پرتاب، تاس در هوا رها شد و به سرعت روی تشک فرود آمد. تاس چند سانتی روی تخت بالا و پایین پرید. ارتفاع پرش تا حدی بود که مربی خم شد و آن را گرفت.
مربی چرخید تا با من رو به رو شود؛ بعد به چشمانم نگاهی انداخت و سرش را تکان داد. او هیچ وقت حتی یک کلمه هم حرفی نمی زد. مرتب کردن تخت، تعریف و تمجیدی
به دنبال نداشت. چون این چیزی بود که از من انتظار می رفت. درواقع، این اولین وظیفۀ من در طول روز بود و باید آن را به بهترین شکل ممکن انجام می دادم؛ چون این کار
نظم و انضباط ما را به نمایش می گذاشت و نشان می داد من به جزئیات توجه داشته ام. در پایان روز نیز یادآور این بود که کاری را به خوبی انجام داده ام و از این رو،
باید به آن افتخار می کردم.مهم هم نبود که این کار چقدر ناچیز باشد.


کد:
پارت 1:

سربازخانه ها در دوره آموزشی نیروی دریایی، به شکل ساختمان های ساده و سه طبقه ای در ساحل کورونادوی کالیفرنیا هستند که تنها در فاصلۀ صد متری اقیانوس آرام

قرار گرفته اند. آنجا خبری از کولر نیست و شب ها، اگر پنجره ها را باز بگذارید، می توانید صدای جزر و مد و موج های خروشانی را بشنوید که بر روی شن ها جاری می شوند.

در اتاق سربازخانه هم خبری از تجملات نیست. در اتاق افسران که با سه همکلاسی دیگر در آنجا بودم، تنها چهار ت*خت خو*اب و کمدی برای آویختن یونیفورم ها دیده می شد و

چیز دیگری در آنجا نبود.صبح ها در سربازخانه چنین بود که از ت*خت خو*اب ویژه ی نیروی دریایی بیرون می رفتم و بلافاصله برای مرتب کردن تختم دست به کار می شدم.

این اولین وظیفۀ روز بود. می دانستم هر روز باید با بررسی های یکنواخت، شنا و دویدن طولانی، دوره های موانع و آزار دائمی مربیان نیروی دریایی مواجه بشوم.

پس از اعلام خبردار از سوی دنیل استوارت، ناوبان یکم، مربی وارد اتاق شد.در مجاورت ت*خت خو*اب، پاشنه پاهایم را به هم زدم و با ن*زد*یک*ی افسر ارشد، مستقیم ایستادم.

مربی با چهره ای عبوس و بی حالت، شروع به ورانداز سر تا پایم کرد؛ نگاهش از کلاه یونیفورم سبزم پایین آمد تا مطمئن شود پوشش آن از هر هشت طرف به درستی کیپ شده است.

نگاهش از بالا به پایین حرکت کرد و سراسر یونیفورمم را به دقت وارسی نمود تا مطمئن شود آیا چروکی روی بلوز و شلوارم هست و یا دکمۀ برنجی روی کمربندم مثل آینه می درخشد

و پوتین هایم به حدی برق می زنند که او بتواند انگشتانش را در انعکاس جلای کفش هایم ببیند؟

او خرسند از اینکه استاندارد های بالای کارآموزی نیروی دریایی را رعایت کرده ام، به وارسی تخت پرداخت.

ت*خت خو*اب هم مثل اتاق ساده بود؛ چیزی جز قاب فولادی و یک تشک در آن دیده نمی شد. لایۀ نازکی، تشک را پوشانده بود و بر روی آن، یک ملحفه دیده می شد.

پتوی پشمی تیره ای که زیر تشک جمع شده بود، به درد غروب های خنک شهر سن دیه گو می خورد.پتوی دیگری هم به طرزی ماهرانه، به شکل مستطیلی پایین ت*خت خو*اب

پیچیده شده بود. بالشی که توسط شرکت فانوس دریایی ساخته شده بود، در بالای ت*خت خو*اب قرار داشت و زاویۀ نود درجه ای با پتویی ایجاد می کرد که در انتهای تخت بود.

این یکی هم مطابق با استاندارد بود. هرگونه تخطی از این قوانین باعث می شد برای تنبیه، س*ی*نه خیز بروم و سپس تا زمانی که از سر تا پا غرق شن شوم، در ساحل غلت بزنم.

در حالی که بی حرکت ایستاده بودم، می توانستم مربی را از گوشۀ چشمم ببینم. با خستگی به تخت خوابم نگاه کرد. خم شد و گوشه های آن را بررسی کرد. بعد مشغول ورانداز

پتو شد و اطمینان پیدا کرد که بالش به درستی قرار داده شده است. بعد، دستش را در جیبش فرو برد و تاسی را بیرون کشید تا نشان دهد که وقت آخرین آزمایش تخت رسیده است.

در آخرین پرتاب، تاس در هوا رها شد و به سرعت روی تشک فرود آمد. تاس چند سانتی روی تخت بالا و پایین پرید. ارتفاع پرش تا حدی بود که مربی خم شد و آن را گرفت.

مربی چرخید تا با من رو به رو شود؛ بعد به چشمانم نگاهی انداخت و سرش را تکان داد. او هیچ وقت حتی یک کلمه هم حرفی نمی زد. مرتب کردن تخت، تعریف و تمجیدی

به دنبال نداشت. چون این چیزی بود که از من انتظار می رفت. درواقع، این اولین وظیفۀ من در طول روز بود و باید آن را به بهترین شکل ممکن انجام می دادم؛ چون این کار

نظم و انضباط ما را به نمایش می گذاشت و نشان می داد من به جزئیات توجه داشته ام. در پایان روز نیز یادآور این بود که کاری را به خوبی انجام داده ام و از این رو،

باید به آن افتخار می کردم.مهم هم نبود که این کار چقدر ناچیز باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ᏋᎷᏒᎥᏕ

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
57
لایک‌ها
112
امتیازها
53
سن
21
محل سکونت
دریاچه بایکال
کیف پول من
3,508
Points
97
فصل اول

پارت 2:
در طول زندگی در نیروی دریایی، مرتب کردن تخت خوابم، بخش لاینفکی از وظیفه ام بود که می توانستم روی آن حساب کنم. به عنوان یک ناوبان دوم جوان نیروی دریایی،
وقتی در خوابگاه درمانگاه زیردریایی عملیات ویژۀ یو اس اس گری بک با آن ت*خت خو*اب های چهار طبقه استراحت می کردم، با دکتر خوش مشربی آشنا شدم که اصرار داشت
که هر روز صبح، تختم را مرتب کنم. او غالبا می گفت که اگر ت*خت خو*اب مرتب نشود و اتاق هم تمیز نباشد، دریانوردان چطور می توانند انتظار بهترین مراقبت های پزشکی
را از ما داشته باشند؟ همانطور که بعدها فهمیدم، این احساس نظم و انضباط در تمام جنبه های زندگی نظامی اعمال می شود.
سی سال بعد، برج های دو قلو در شهر نیویورک فرو ریختند. پنتاگون مورد حمله قرار گرفت و آمریکایی ها شجاعانه در یک هواپیما، طی زمان حملات در پنسیلوانیا کشته شدند.
آن موقع، من در منزل خودم، در دوره ی نقاهت بعد از تصادف با چترنجات بودم. یک تخت بیمارستانی را به محل سکونتم آورده بودند و من بیشتر ساعات روز را در حالی که به
پشت روی آن دراز کشیده بودم، می گذراندم و سعی می کردم به حالت عادی برگردم. حتی بیشتر از بهبودی، دلم می خواست از دست آن تخت راحت شوم. من هم مثل هر
دریانوردی آرزو داشتم همراه بقیه در میدان مبارزه دفاع کنم. وقتی بالاخره به اندازه کافی بهبود یافتم که بتوانم بدون کمک بلند شوم و از ت*خت خو*اب بیرون بروم، اولین کاری
که انجام دادم، این بود که ملحفه را محکم بکشم، بالش را مرتب کنم، و مطمئن شوم که تخت بیمارستان برای همه اشخاصی که به منزلم می آیند، مرتب و تمیز است.
این طور نشان می دادم که از پس تصادف برآمده ام و دارم در جریان زندگی به جلو حرکت می کنم.
ظرف چهار هفته پس از 11 سپتامبر، به کاخ سفید منتقل شدم و در آنجا، دو سال را در دفتر تازه تاسیس مبارزه با تروریسم گذراندم. تا اکتبر 2003، در مقر موقت خود
در فرودگاه بغداد ماندم. چند ماه اول، در کیسه خواب های ارتش می خوابیدیم. با وجود این، هر روز صبح که از خواب بیدار می شدم، کیسه خواب را تا می زدم، بالش را
در آن قرار می دادم و برای آغاز روز آماده می شدم.
در دسامبر 2003، نیروهای آمریکایی صدام حسین را دستگیر کردند. او در زندان به سر می برد و ما او را در یک اتاق کوچک نگه داشته بودیم. او هم مثل ما در کیسه خواب
ارتش می خوابید، اما با این تفاوت که ملحفه و پتوی مجللی داشت. یک روز که به دیدار صدام رفتم تا مطمئن شوم که سربازان من به درستی مراقب او هستند، با حس
سردرگمی اندکی متوجه شدم که صدام کیسه خوابش را مرتب نکرده است. پتو در پایین کیسه مچاله شده بود و به نظر می رسید که قصد ندارد آن ها را مرتب کند.
طی ده سال بعد، افتخار کار با برخی از بی نظیرترین مردان و زنانی را داشتم که تا به حال ممکن است دیده باشید؛ از ژنرال ها گرفته تا سرباز، از دریانوردان گرفته تا
سربازان تازه کار، از سفیران عالی رتبه گرفته تا منشی ها. سربازانی که در خارج از کشور در حمایت از جنگ، دل به دریا زده اند، با کمال میل وارد پیکار شدند.
آن ها نیز واقف هستند که زندگی دشوار است و گاهی اوقات، کارهای کمی از دستت برمی آید که بر نتیجۀ روز تاثیری داشته باشد. در زمان جنگ، سربازان می میرند،
خانواده ها به عزا می نشینند، روزهای شما طولانی و مملو از لحظات مشوش می شوند. در این شرایط، به دنبال چیزی هستید که می تواند مایۀ تسکینتان باشد و به شما
انگیزه ای دهد که روز خود را آغاز کنید و در این دنیای کریه، احساس غرور کنید. اما این احساس منحصر به دوران جنگ نیست. زندگی روزمره هم به همین احساس
نیاز دارد. هیچ چیز نمی تواند جای قدرت و ایمان یک شخص را بگیرد؛ اما گاهی اوقات، کارهای ساده ای مثل مرتب کردن یک تخت می تواند به شما کمک کند که
روز خود را آغاز کنید و رضایت خاطر خود را تا پایان روز فراهم سازید. اگر می خواهید زندگی خود و یا شاید دنیا را تغییر دهید، از مرتب کردن تخت خوابتان شروع کنید.


کد:
در طول زندگی در نیروی دریایی، مرتب کردن تخت خوابم، بخش لاینفکی از وظیفه ام بود که می توانستم روی آن حساب کنم. به عنوان یک ناوبان دوم جوان نیروی دریایی،

وقتی در خوابگاه درمانگاه زیردریایی عملیات ویژۀ یو اس اس گری بک با آن ت*خت خو*اب های چهار طبقه استراحت می کردم، با دکتر خوش مشربی آشنا شدم که اصرار داشت

که هر روز صبح، تختم را مرتب کنم. او غالبا می گفت که اگر ت*خت خو*اب مرتب نشود و اتاق هم تمیز نباشد، دریانوردان چطور می توانند انتظار بهترین مراقبت های پزشکی

را از ما داشته باشند؟ همانطور که بعدها فهمیدم، این احساس نظم و انضباط در تمام جنبه های زندگی نظامی اعمال می شود.

سی سال بعد، برج های دو قلو در شهر نیویورک فرو ریختند. پنتاگون مورد حمله قرار گرفت و آمریکایی ها شجاعانه در یک هواپیما، طی زمان حملات در پنسیلوانیا کشته شدند.

آن موقع، من در منزل خودم، در دوره ی نقاهت بعد از تصادف با چترنجات بودم. یک تخت بیمارستانی را به محل سکونتم آورده بودند و من بیشتر ساعات روز را در حالی که به

پشت روی آن دراز کشیده بودم، می گذراندم و سعی می کردم به حالت عادی برگردم. حتی بیشتر از بهبودی، دلم می خواست از دست آن تخت راحت شوم. من هم مثل هر

دریانوردی آرزو داشتم همراه بقیه در میدان مبارزه دفاع کنم. وقتی بالاخره به اندازه کافی بهبود یافتم که بتوانم بدون کمک بلند شوم و از ت*خت خو*اب بیرون بروم، اولین کاری

که انجام دادم، این بود که ملحفه را محکم بکشم، بالش را مرتب کنم، و مطمئن شوم که تخت بیمارستان برای همه اشخاصی که به منزلم می آیند، مرتب و تمیز است.

این طور نشان می دادم که از پس تصادف برآمده ام و دارم در جریان زندگی به جلو حرکت می کنم.

ظرف چهار هفته پس از 11 سپتامبر، به کاخ سفید منتقل شدم و در آنجا، دو سال را در دفتر تازه تاسیس مبارزه با تروریسم گذراندم. تا اکتبر 2003، در مقر موقت خود

در فرودگاه بغداد ماندم. چند ماه اول، در کیسه خواب های ارتش می خوابیدیم. با وجود این، هر روز صبح که از خواب بیدار می شدم، کیسه خواب را تا می زدم، بالش را

در آن قرار می دادم و برای آغاز روز آماده می شدم.

در دسامبر 2003، نیروهای آمریکایی صدام حسین را دستگیر کردند. او در زندان به سر می برد و ما او را در یک اتاق کوچک نگه داشته بودیم. او هم مثل ما در کیسه خواب

ارتش می خوابید، اما با این تفاوت که ملحفه و پتوی مجللی داشت. یک روز که به دیدار صدام رفتم تا مطمئن شوم که سربازان من به درستی مراقب او هستند، با حس

سردرگمی اندکی متوجه شدم که صدام کیسه خوابش را مرتب نکرده است. پتو در پایین کیسه مچاله شده بود و به نظر می رسید که قصد ندارد آن ها را مرتب کند.

طی ده سال بعد، افتخار کار با برخی از بی نظیرترین مردان و زنانی را داشتم که تا به حال ممکن است دیده باشید؛ از ژنرال ها گرفته تا سرباز، از دریانوردان گرفته تا

سربازان تازه کار، از سفیران عالی رتبه گرفته تا منشی ها. سربازانی که در خارج از کشور در حمایت از جنگ، دل به دریا زده اند، با کمال میل وارد پیکار شدند.

آن ها نیز واقف هستند که زندگی دشوار است و گاهی اوقات، کارهای کمی از دستت برمی آید که بر نتیجۀ روز تاثیری داشته باشد. در زمان جنگ، سربازان می میرند،

خانواده ها به عزا می نشینند، روزهای شما طولانی و مملو از لحظات مشوش می شوند. در این شرایط، به دنبال چیزی هستید که می تواند مایۀ تسکینتان باشد و به شما

انگیزه ای دهد که روز خود را آغاز کنید و در این دنیای کریه، احساس غرور کنید. اما این احساس منحصر به دوران جنگ نیست. زندگی روزمره هم به همین احساس

نیاز دارد. هیچ چیز نمی تواند جای قدرت و ایمان یک شخص را بگیرد؛ اما گاهی اوقات، کارهای ساده ای مثل مرتب کردن یک تخت می تواند به شما کمک کند که

روز خود را آغاز کنید و رضایت خاطر خود را تا پایان روز فراهم سازید. اگر می خواهید زندگی خود و یا شاید دنیا را تغییر دهید، از مرتب کردن تخت خوابتان شروع کنید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ᏋᎷᏒᎥᏕ
بالا